سال 80 بود. انتخابات ریاست جمهوری. گفت میرحسین محاله کاندیدا بشه. من برام عجیب بود چجوری با این همه اطمینان داره حرف می زنه. کاش می تونستم ببینمش. خب دلم تنگ شده براش. تازه خونه شون رو حدودا بلد بودم.
چهارشنبه 87 خرداد 15
, ساعت 2:12 عصر |[ پیام]
یاد آقای احمدی به خیر. البته ما دو تا آقای احمدی داشتیم. البته برادر بودن. اونی که گفتم یادش به خیر، دبیر تاریخ بود. آرامش عجیبی داشت. خیلی عجیب. فکرش رو بکنید وقتی می خواست کلاس رو ساکت کنه، فقط یه بار با انگشتر میزد به میزش. و همه هم ساکت می شدن.
چهارشنبه 87 خرداد 15
, ساعت 2:10 عصر |[ پیام]
چقدر خوشحال بودم سوار موتور آقای عباسی شده م و آقای عباسی داره من رو می رسونه. گرچه اون خودش داشت می رفت و من رو هم سوار کرده بود؛ استطرادا! فکر می کردم چه خبر شده و من مثلا چقدر مهم شده م!
چهارشنبه 87 خرداد 15
, ساعت 2:4 عصر |[ پیام]
یعنی میشه همه چی رو یه CLS بزنیم و تموم؟ کاش این دستورهای DOS رو می شد توی زندگی هم استفاده کرد. واه واه!
چهارشنبه 87 خرداد 15
, ساعت 2:2 عصر |[ پیام]
یادش به خیر. اون روز سوار موتور پشت سر آقای عباسی نشسته بودم. اون می خواست بره ... و من هم می خواستم برم دانشگاه پیام نور. مهندس خسروی استاد دوره کامپیوتر بود. البته من دانشجو نبودما! دبیرستان بودم. دانشگاه پیام نور یه دوره DOS گذاشته بود. اوووووووووووه.
چهارشنبه 87 خرداد 15
, ساعت 2:0 عصر |[ پیام]
جویای احوال ما اگر باشی، فیالحال قلبمان سنگین شده است و دارد خودش را لوس میکند.
دوشنبه 87 خرداد 13
, ساعت 2:21 عصر |[ پیام]
یادته اون وقتا چقدر دوست داشتم تحویلم بگیری؟ اون روز صبح یادته که طبقه دوم ساختمون شهید بهشتی روی اون صندلی سفیده نشسته بودم و داشتم توی اون دفتر جلد سورمهای چیز مینوشتم؟ یادته؟ سال 83 بود. چهقدر خوشخیال بودم نه؟!
دوشنبه 87 خرداد 13
, ساعت 2:15 عصر |[ پیام]
تا حالا به این فکر کردی چرا من هیچ خاطرهای از تو ندارم؟ فکر کردی چرا تا حالا یه بار نگفتهم یادش به خیر اون روز این رو گفتی و...؟ فکر نکردی. میدونم
دوشنبه 87 خرداد 13
, ساعت 2:9 عصر |[ پیام]
همیشه یه تکهی زیارت جامعه رو بیشتر از همه جاش دوست داشتهم. انگار میخواد به آدم بگه تو جز ما کسی رو نداری. انگار که نه! رسما به آدم میفهمونه جز خودشون کسی رو نداریم. لو وجدت شفعاء اقرب الیک...
دوشنبه 87 خرداد 13
, ساعت 2:2 عصر |[ پیام]