سفارش تبلیغ
صبا ویژن

می‏بینی چه فکرایی درباره‏ت می‏کنم؟ می‏دونی که دوست ندارم همچین فکرایی بکنم. نگو نمی‏دونی. گرچه اگه بگی هم برام مهم نیست. نه! مهمه البته. ولی همین که گفتم.


 شنبه 87 خرداد 18 , ساعت 4:10 صبح |[ پیام]
نشسته‏‏م. پام درازه. به سمت دستشویی. پنکه داره صدا از خودش درمیاره. صدای اذان از رادیو میاد. و من الان به یاد همه‏ی اون شب‏های بی‏مهتابی افتادم که با رادیو پیام صبح می‏شد. خود صبح که نه البته!
 شنبه 87 خرداد 18 , ساعت 4:9 صبح |[ پیام]
باشه بابا. بذار تو رو هم بنویسم تا از این کله‏ی من بری بیرون. ایستگاه رفته... . حالا راحت شدی؟ البته ببخشید این‏قدر تند باهات رفتار کردم. آخه از سر شب تا خود همین الان ول‏کن نبودی واقعا.
 شنبه 87 خرداد 18 , ساعت 4:7 صبح |[ پیام]
می خواستم یه یادداشت توی وبلاگم بنویسم درباره بررسی تطبیقی بارداری زنان در ادبیات داستانی غرب و شرق. از بچه‏ها پرسیدم، گفتن ضایعه!
 شنبه 87 خرداد 18 , ساعت 4:6 صبح |[ پیام]
هزار خورشید تابان رو که خوندم، فیلمی که داشتن توی سینمای هرات نشون می‏دادن، تارزان بود. الان هم دارم مدار صفر درجه احمد محمود رو‏ می‏خونم؛ این‏جا هم سینمای اهواز داره تارزان پخش می‏کنه. خب به من چه!
 شنبه 87 خرداد 18 , ساعت 4:5 صبح |[ پیام]
بررسی تطبیقی رمان!
 شنبه 87 خرداد 18 , ساعت 4:5 صبح |[ پیام]
یاد از آن
کدام بهاران...


 جمعه 87 خرداد 17 , ساعت 12:11 صبح |[ پیام]
واقع بین باش پسر خوب. ببین کی گفتم بهت.
 پنج شنبه 87 خرداد 16 , ساعت 11:44 عصر |[ پیام]
این اولین باری است که کلمه ی سینوس را برای توصیف حال آدمیزاد استفاده می کنم.
 پنج شنبه 87 خرداد 16 , ساعت 11:42 عصر |[ پیام]

روان‏نویس برداشتم. همان روان‏نویس زیتونی. دو سطر هم نوشتم. نوشتم بله. حرف که بزنم همه چیز درست می‏شود و هیچ مشکلی وجود نخواهد داشت. اما چه فایده.


 پنج شنبه 87 خرداد 16 , ساعت 11:41 عصر |[ پیام]
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >