هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده ولی من خوشحالم... اگر پول داشتم امشب بچهها را دعوت میکردم برای شام! چه قدر حرف زدم امروز!
دوشنبه 86 آذر 19
, ساعت 5:52 عصر |[ پیام]
علی بالاخره دست از سر اون آیدی دکل برداشت؛ حسن میگه: «من هم میخوام آیدیم رو عوض کنم.» جوگیر! حداقل بذار دو روز اونورتر که این همه ضایع نباشه!
دوشنبه 86 آذر 19
, ساعت 5:46 عصر |[ پیام]
قابل توجه علیآقا:
اینجا جای سه نفر خالیه!
اینجا جای سه نفر خالیه!
دوشنبه 86 آذر 19
, ساعت 5:43 عصر |[ پیام]
توپولو ام توپولو / صورتم مثل هلو / قد و بالام کوتاهه / چش و ابروم سیاهه / مادر خوبی دارم / میشینه توی خونه / میبافه دونه دونه / میپوشم خوشگل میشم / مثل یک دستهگل میشم...
دوشنبه 86 آذر 19
, ساعت 3:40 عصر |[ پیام]
دیروز به رضا جوان میگفتم: از این آدمهایی که شال و کلاه بیقوارهی خانگی میپوشند خوشم میآد؛ تیپ و قیافهی ضایعشان به خوبی نشان میدهد که کسی را توی خانه دارند تا برایشان از اینها ببافد.
دوشنبه 86 آذر 19
, ساعت 3:32 عصر |[ پیام]
تو فکر یک سقفم. جرقههای امیدی هست. خدا کند که سقف اینجا نهاده شود.
دوشنبه 86 آذر 19
, ساعت 3:22 عصر |[ پیام]
بعضی وقتها بعضی جمعها آنقدر هایکلاس هستند که آدم همهاش نگران است سوتی بدهد؛ ولی یک عطسهی درست و حسابی که از راه برسد و دست و پرت را خیس کند... دیگر بیخیال همه چیز میشوی چون دیگر چیزی برای از دست دادن نداری!
دوشنبه 86 آذر 19
, ساعت 9:58 صبح |[ پیام]
حالا که گرمای غم و غصه قیصر کمتر شده، طنز هم میشود خواند و خندید. اگرچه تلخی آن، کام آدم را تلخ میکند.
دوشنبه 86 آذر 19
, ساعت 9:48 صبح |[ پیام]