سیمهایم داشتند میمردند؛ دلم نیامد بازی را ادامه دهم. در خانه هیچ غذایی وجود نداشت و حتی هیچ پولی که بشود با آن برای سیمهای کوچکم غذا تهیه کنم. فقط یک استخر بزرگ!
سه شنبه 86 آذر 20
, ساعت 11:49 صبح |[ پیام]
شدهام قائممقام کارگروه داستاننویسی مدرسه هنر؛ علی و مهدی هم در گروه ما هستند. برنامهریزی کردهایم که در مورد پرسپکتیو روایی کار کنیم.
سه شنبه 86 آذر 20
, ساعت 12:9 صبح |[ پیام]
نسخه جدیدی از سیمز را روی سیستمم نصب کردهام... بنده خدا علی هم معتادش شده است.
دوشنبه 86 آذر 19
, ساعت 11:55 عصر |[ پیام]
آقای مجاهد(!) ببخشید شما متولد چه سالی هستید؟ من شما رو توی فتح فاو ندیدم؟
دوشنبه 86 آذر 19
, ساعت 6:9 عصر |[ پیام]
تو یکی نگو! من فقط یه دندون خراب دارم.
اما تو چی؟ نه کار داری نه مال داری فقط هزار خیال داری... حسنی نگو بلا بگو!
اما تو چی؟ نه کار داری نه مال داری فقط هزار خیال داری... حسنی نگو بلا بگو!
دوشنبه 86 آذر 19
, ساعت 6:5 عصر |[ پیام]
به قول کریم گفتنی:
تو که نخورده مستی علیجون
نزده میرقصی علیجون
تو که نخورده مستی علیجون
نزده میرقصی علیجون
دوشنبه 86 آذر 19
, ساعت 6:0 عصر |[ پیام]
بعضی تلفنها حتی اگه ویبرهشون هم خاموش باشه، وقتی زنگ میزنند تراکتور روشن میشه... توی قلب آدم.
دوشنبه 86 آذر 19
, ساعت 5:57 عصر |[ پیام]