شما در اینک زندگی نمیکنید. اگه من خواب باشم اصلا اینجا بهروز نمیشه.
یکشنبه 86 آذر 25
, ساعت 11:59 صبح |[ پیام]
حسن و آقای فضل رفتند بخوابند... من ماندهام تنهای تنها... من ماندهام تنها... میان سیل غمها... حبیبم.... سیل غمها...
یکشنبه 86 آذر 25
, ساعت 3:26 صبح |[ پیام]
هنوز که هنوز است وقتی مادرم مریض میشود میروم توی اتاق خودم و زار زار گریه میکنم. کاش هیچ وقت مریض نشود.
یکشنبه 86 آذر 25
, ساعت 3:18 صبح |[ پیام]
اگه مخاطب اون نوشته من بودم میگفتم: «نگران نباش. دنیا بدبخت مثل من زیاد داره!» ولی خب مخاطب اون نوشته بدبخت نیست.
یکشنبه 86 آذر 25
, ساعت 3:12 صبح |[ پیام]
با بلایی که بر سرم آوردی... از کودکی وارد پیری شدم... جوانی یعنی چه؟ کسی هست برای من توضیح دهد؟
یکشنبه 86 آذر 25
, ساعت 3:10 صبح |[ پیام]
از بچهی کوچکتر کتک میخوردیم میگفتند: «از بچهی به این کوچکی کتک خوردی؟!» اگر هم دست رویش بلند میکردیم میگفتند: «دست روی بچه بلند میکنی؟!» از آن به بعد یاد گرفتیم تیر رس کوچکتر از خود نرویم؛ اگرچه آنها زیاد تیررس ما میآیند.
یکشنبه 86 آذر 25
, ساعت 3:8 صبح |[ پیام]
خارکن در سستی و در کاستن
خاربن در رشد و در برخاستن
خاربن در رشد و در برخاستن
یکشنبه 86 آذر 25
, ساعت 3:4 صبح |[ پیام]