این آهنگ همیشه من را به یاد تو میاندازد و یاد خیلی چیزهای دیگر؛ یاد برگریزان خیابان چهارباغ اصفهان، یاد برفای که از شیشهی کافینت پیدا بود، یاد قهوههای داغ کافیشاپ...، یاد شکوفههای نارون خیابان بهشت... این موسیقی من را زنده میکند.
چهارشنبه 86 آذر 28
, ساعت 3:10 صبح |[ پیام]
آدم با دیدن چهرهی بعضی از دوستانش، احساس افتخار، احساس انرژی، احساس خوشبختی میکند... عکسهای پایین اینک را که نگاه میکنم چنین حسی پیدا میکنم.
چهارشنبه 86 آذر 28
, ساعت 3:6 صبح |[ پیام]
خیلی دلم میخواست الان کتاب غرور و تعصب پیشم بود تا صبح مینشستم و دخلش را میآوردم. امروز بعد از ظهر خیلی خوابیدهام... خوابم نمیآید. اگرچه اگر نخوابیده بودم هم بعید بود خوابم ببرد. امشب شب تلخی است؛ کاش باران میآمد...
چهارشنبه 86 آذر 28
, ساعت 2:57 صبح |[ پیام]
دلم برای اسکارلت میسوزد! به ملانی حسودیام میشود.
چهارشنبه 86 آذر 28
, ساعت 2:56 صبح |[ پیام]
صدای آکاردئون همیشه من را یاد بچههای فقیری میاندازد که بیرون از سینماها ساز میزنند تا مردم بهشان کمک کنند. میممثلمادر را که دیدیم دو تا از همین بچهها بیرون از سینما آهنگ میزدند. یکیشان آواز میخواند.
چهارشنبه 86 آذر 28
, ساعت 2:54 صبح |[ پیام]
من تازه فهمیدم که مریم، جواد را دوست دارد. آقای ایرانمهر میگفت به خاطر همین است که مریم برای میهمانی خودشان هم بادمجان درست کرد؛ چون جواد از بادمجانی که مریم پخته بود تعریف کرده بود و حالا مریم ناخودآگاه بادمجان را انتخاب کرده است.
چهارشنبه 86 آذر 28
, ساعت 2:49 صبح |[ پیام]
من تمام سعیم را کردم مثل ملانی باشم... ولی در آخر هم یک ملانی ناقصالخلقه از آب در آمدم. از اول، راه را اشتباه آمدم. چه فکر میکردم چه شد؛ اگرچه اصلا فکر نمیکردم.
چهارشنبه 86 آذر 28
, ساعت 2:45 صبح |[ پیام]
تو چه میدانی بر من چه گذشت؟ تمام... برای....اما... دقیقا.... من... هیچ... نبود.... من... یادم.... تو.... گفتی... نمیرود... حالا... تو چه میدانی بر من چه گذشت؟
چهارشنبه 86 آذر 28
, ساعت 2:44 صبح |[ پیام]