بخوان! ای مرغ مست بیشه ی دور!
که ریزد از صدایت شادی و نور
قفس تنگ است و دل تنگ است، ورنه
هزاران نغمه دارم چون تو پرشور
(مشیری)
که ریزد از صدایت شادی و نور
قفس تنگ است و دل تنگ است، ورنه
هزاران نغمه دارم چون تو پرشور
(مشیری)
یکشنبه 87 فروردین 11
, ساعت 10:52 عصر |[ پیام]
دست خودم نیست. همه ش میرم سراغ رمان ِ ... . اسمش چی بود؟ ها! کوچه اقاقیا. البته توی ذهنم. کسی نمی دونه چرا؟
یکشنبه 87 فروردین 11
, ساعت 9:3 عصر |[ پیام]
نمیخواستم آن بغل دستیام هم احساسی شبیه احساس من داشته باشد...
گفتم بگذار حداقل حرفهای آن دو به نتیجهای برسد...
هر دوشان را دوست داشتم...
رفتم...
یکشنبه 87 فروردین 11
, ساعت 7:33 عصر |[ پیام]
دلم میخواست بگویم: وقتی داری با من حرف میزنی - وقتی دارم با تو حرف میزنم- تو چشمای من نگاه کن!
نگفتم. نتوانستم بگویم.
فقط دلم خیلی سوخت... به خاطر خودم...
نگفتم. نتوانستم بگویم.
فقط دلم خیلی سوخت... به خاطر خودم...
یکشنبه 87 فروردین 11
, ساعت 7:27 عصر |[ پیام]
شاید از او انتظاری نبود. لطف کرده بود آمده بود و حالا که میدید حرفهای من چندرغاز ارزش شنیدن ندارد حتما توی رودربایستی گیر کرده بود!بهش حق دادم! چرا که حرفهای آن دو جالب تر از حرفهای ما دو بود!
رهایش کردم. محترمانه خداحافظی کردم و رفتم...
یکشنبه 87 فروردین 11
, ساعت 7:27 عصر |[ پیام]
آمده بود که با من صحبت کند! اما اصلا حواسش به من نبود.
حرفش را میزد، کوتاه و مختصر. وسط حرفزدن من که میشد آرام صورتش را برمیگرداند و با بغل دستیام شروع به حرف زدن میکرد... من حرف میزدم و او گوش نمیداد...
اما من باز هم حرف میزدم...
حرفش را میزد، کوتاه و مختصر. وسط حرفزدن من که میشد آرام صورتش را برمیگرداند و با بغل دستیام شروع به حرف زدن میکرد... من حرف میزدم و او گوش نمیداد...
اما من باز هم حرف میزدم...
یکشنبه 87 فروردین 11
, ساعت 7:26 عصر |[ پیام]
همین دیشب بود که زنگ زدم به یکی از دوستان! گوشی را داد به یکی دیگر از دوستان! وقتی صحبت از اینک شد گفت: بروید ببندید در این وبلاگ در پیتتان را! بچه بازی شده است!!!
شاید شوخی میکرد اما فکر کنم نمیدانست چقدر حرفهایش روی من تاثیر گذار است!
یکشنبه 87 فروردین 11
, ساعت 7:25 عصر |[ پیام]
5 خط بیشتر شد که شد! جرات دارد آقای نداریم که بیاید و اخطار بدهد! گلویم پاره شد از بس گفتم یک مدیر برایش تعریف کنید!
اینها توجه ندارند حداقل فایده مدیر آن است که میشود دمش رادید و به نحوی راضیش کرد بعضی وقت ها یکی دو خط تخفیف بدهد!
اینها توجه ندارند حداقل فایده مدیر آن است که میشود دمش رادید و به نحوی راضیش کرد بعضی وقت ها یکی دو خط تخفیف بدهد!
یکشنبه 87 فروردین 11
, ساعت 7:23 عصر |[ پیام]