دلم برای اینک خوانی تنگ شده بود. خودم را خواندم! خود اینکی ام! حال داد اساسی! حتی همان بد بد هاش...
خیلی جالبه آدم یه چیزایی را حدس بزنه، بعد یه حرفایی را تمرین کنه، بعد همون چیزها پیش بیاد و اونم با آمادگی کامل همون حرفا روبزنه! (قشنگ گفتم! کلاس یه کاسه رفت رو هوا!)
زنگ زد. زنگ زدم. حرف زد. حرف زدم. آخیش! راحت شدم!
چقدر نسبت به خانم دکتر ارادت دارم!
پ.ن: کاش جواب این همه ارادتم را به خوبی بده!!!
این امیر حسین آدم بشو نیست ! باز وسط خیابون رهامون کرد!
امروز هم طبق روال این دو هفته!
می گفت: بابا رییس دفترمون مرده، کلیدها همه پیش اونه! حالا رییس دفتر کی بود؟ همون که واسه ما چایی آورده بود!
مادر جان خیلی دوستت دارم!
پ.ن: گفتم مینویسمها! فکر کردی الکی میگم؟!
1- بی گناهی کم گناهی نیست در دیوان عشق
یوسف از دامان پاک خود به زندان میرود!
2- به عشق پاک کردم صرف عمر خود ندانستم
که از تر دامنی با غنچه همبستر شود شبنم
«مولانا صائب»
هم پستها در بین راه گیر میکند و هم کامنتها خودبه خود انگلیش شده و با کلید اسپیس ارسال میشود.
تنها جوابی که شنیدیم این بود: پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ!