سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خوبی اینک اینه که کسی از حرفای آدم سر در نمیاره. وگرنه باز همون آش و همون کاسه...


 یکشنبه 87 اردیبهشت 29 , ساعت 12:28 عصر |[ پیام]

تا حالا هیچ وقت به این اندازه حالم از اینترنت و وبلاگ و آدماش به هم نخورده بود. یاد حرف مظاهر می افتم. راست می گفت به خدا...


 یکشنبه 87 اردیبهشت 29 , ساعت 12:27 عصر |[ پیام]

اسم خودشون را میذارن دوست! دریغ از یه ذره شرم...


 یکشنبه 87 اردیبهشت 29 , ساعت 12:26 عصر |[ پیام]

ما لب دریا بریم دریا می خشکه. شانس که نیست...


 یکشنبه 87 اردیبهشت 29 , ساعت 12:26 عصر |[ پیام]

مدیریت وقتم خیلی افتضاح شده... دارم تلفش میکنم...


 یکشنبه 87 اردیبهشت 29 , ساعت 12:26 عصر |[ پیام]

دلم برات تنگ شده. خیلی جالبه‌ها بعد این همه مدت تازه به این درک رسیدم که یه لحظه هم نمی‌تونم از خودم جدات کنم!!!


 یکشنبه 87 اردیبهشت 29 , ساعت 12:25 عصر |[ پیام]

کاش یه مشتری براش پیدا میشد. میترسم اینم بشه قوز بالا قوز.


 یکشنبه 87 اردیبهشت 29 , ساعت 12:25 عصر |[ پیام]

درسهامو نخوندم. حوصله ام هم سر رفته! به عبارت بهتر حوصله ی درس خوندن را ندارم...


 یکشنبه 87 اردیبهشت 29 , ساعت 12:24 عصر |[ پیام]

دلم برا اینک نویسی تنگ شده بود. فکر می‌کردم تغیر و تحولی روی داده باشه! اما انگار ...

بی خیال! می‌نویسیم!


 سه شنبه 87 اردیبهشت 24 , ساعت 12:13 صبح |[ پیام]
رفتم دیدن حاج رضا. به زور بردم تو جلسه. ح نامرد رو در رو داره بدگویی می‌کنه.آدم به این نامردی ندیده بودم. حیف که ادب مانع میشه صفت دیگه ای براش به کار ببرم. اعصابم خورد شد. کاش نرفته بودم.
 سه شنبه 87 اردیبهشت 24 , ساعت 12:12 صبح |[ پیام]
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >