دلم برای حامد تنگ شده. چند روزه ندیدمش. خیلی از دوستان دور افتادم متاسفانه. کافه بارون نبود. شاید ماه هم نمیدیدمشون. یا علی مددی.
سه شنبه 86 دی 11
, ساعت 1:52 صبح |[ پیام]
به نظرم وقتش شده یه دستی به اینک بکشیم. باید سازماندهی بشه. چرا باید نوشتههای کم برگزیده بشه؟ میشه این خانه را بهترین کرد اگر سازماندهیش کنیم. انشالله.
سه شنبه 86 دی 11
, ساعت 1:47 صبح |[ پیام]
صبح زنگ زده این چاپگر نشریه که بلندشو بیا اینجا. مزخرف هنوز تمامش نکرده بود. اقای خطیب و من به زور رسوندمش. میخواستم خفش کنم. این وسط محمدحامد زنگ زده سروصدا کردن ... عصبانی شدم از دست حامد بدجور
سه شنبه 86 دی 11
, ساعت 1:45 صبح |[ پیام]
دلم برای او تنگ شده. بدجور یاد میشوی ... لحظهی شیرینی است. بچگیهای من هنوز ادامه دارد.
سه شنبه 86 دی 11
, ساعت 1:43 صبح |[ پیام]
نشریه از نور یک هفته وقت مرا گرفته است. اعصابم خورد است که چرا باید برای یه نشریه یک هفته وقت مرا بگیرند. اون هم وسط امتحانها. گرافیکش قبول ولی چرا باید چاپش را من انجام میدادم. سه روزه دنبال چاپش هستم.
سه شنبه 86 دی 11
, ساعت 1:42 صبح |[ پیام]
دارم با سایه صحبت میکنم. درباره دلیل برای نوشتن. خیلی جالبه. مسیری که اومده و میخواد ادامه بده ... امشب خیلی اهل فکر شدم.
سه شنبه 86 دی 11
, ساعت 1:39 صبح |[ پیام]
همهی بچهها رفتن گردهمایی وبلاگنویسها. من خوشم نیامد از این همایش. نرفتم. کار هم داشتم. ولی بیشتر به این دلیل بود که میدانستم بروم اعصبام خورد میشود حسابی.
دوشنبه 86 دی 10
, ساعت 1:1 عصر |[ پیام]
فردا ساعت هشت صبح امتحان دارم. از یازده فصل فصل اول هستم. متاسفانه خراب کردهام انگار این یکی را. چیز دیگهای ذهنم را اذیت میکند. خیلی اذیت ...
شنبه 86 دی 8
, ساعت 6:56 عصر |[ پیام]
عید شد. تمام شد. ته دیگش را هم ملت دارن میخورن ولی این عکس چیز صفحه اول پارسی بلاگ عوض نشد.
شنبه 86 دی 8
, ساعت 4:50 عصر |[ پیام]
سلام. روز عید تمام شد. خونه سیدی نرفتیم. مزاحمشون بشیم. سید محمدرضا فخری و سید امین همه موندن. این امتحانها و تنبلی مزاحمن.
شنبه 86 دی 8
, ساعت 4:46 عصر |[ پیام]