باران بهانه بود
که تو زیر چتر من
تا انتهای کوچه بیایی
مرتضی کاردر
که تو زیر چتر من
تا انتهای کوچه بیایی
مرتضی کاردر
دوشنبه 86 آذر 26
, ساعت 4:55 عصر |[ پیام]
باران که میبارد، سرخوشی کودک درسنخوانی را پیدا میکنم که به خاطر تعطیلی مدرسهاش احساس خوشبختی میکند. وقتی باران میبارد انگار همهی کارهایم در یک روز شاد تعطیل میگذرد. لذت میبرم از کار در روز تعطیل.
دوشنبه 86 آذر 26
, ساعت 4:49 عصر |[ پیام]
این کتاب Play writing را خواندهاید؟ جالب است. فنون نویسندگی خلاق را آموزش میدهد. یکی از تمریناتش جالب بود؛ میگفت: «در طول یک 24 ساعت تمام حواس خود را الغاء کنید و فقط هر چه را که با گوش میشنوید در دفترچهای ثبت کنید.» به نظرم جالب آمد.
دوشنبه 86 آذر 26
, ساعت 4:43 عصر |[ پیام]
از عبارت کلیشهای و نخنما شدهی «راقم این سطور» حالم به هم میخورد. بدبختی اینجاست که بعضی فکر میکنند باعث زیبایی متنشان میشود.
دوشنبه 86 آذر 26
, ساعت 3:40 عصر |[ پیام]
یوسف شیخی، این رمان را نقد محتوایی کرده است. دارم میخوانمش برای صفحهی داستان فیروزه. از این که در زیرتیترش نوشته «نقد محتوایی» و ادعای نقد داستانی نکرده است خوشم آمد.
دوشنبه 86 آذر 26
, ساعت 3:29 عصر |[ پیام]
امروز داستانم در کارگاه داستان آقای محمودی ایرانمهر نقد میشود. خوشحالم.
دوشنبه 86 آذر 26
, ساعت 3:25 عصر |[ پیام]
دوشنبه 86 آذر 26
, ساعت 1:16 عصر |[ پیام]
تنها دل ما بود که همساز شما بود
با ساز مخالف، تو همآواز نبودی
دکتر محمدرضا ترکی
دوشنبه 86 آذر 26
, ساعت 1:12 عصر |[ پیام]
از رقصیدن خسته شدهام. با سازی که آهنگ منظم و منطقی نداشته باشد نمیشود رقصید... هرچهقدر هم که رقاص ماهری باشی... .
دوشنبه 86 آذر 26
, ساعت 1:3 عصر |[ پیام]
روزگار، مهدی را هم شاعر کرد. گفت شعرم را نگذار روی اینک وگرنه تابلویش میکردم. شاعر بعدی کیست خدا میداند... .
دوشنبه 86 آذر 26
, ساعت 7:59 صبح |[ پیام]