دوستان ما خیلی وقته نوشتن. دو روزه ننوشتن. دو روز ... اونم برای اینک همیشه اپ دیت. وحشتناکه. ای علمای اینک، ای علمای قم و تهران و اصفهان به داد اینک برسید!!
سه شنبه 86 دی 11
, ساعت 1:57 صبح |[ پیام]
تا به حال خیلی جلوی خودم را گرفتم که به پارسی چیزی نگم ولی داره تحملم کم میشه. من تحمل نامنظمی و نقص را ندارم. اخلاقم این جوری است. این جمله آخر مزخرفترین و بیمنظقترین جملهای است که یه مرد میتونه بگه.
سه شنبه 86 دی 11
, ساعت 1:53 صبح |[ پیام]
دلم برای حامد تنگ شده. چند روزه ندیدمش. خیلی از دوستان دور افتادم متاسفانه. کافه بارون نبود. شاید ماه هم نمیدیدمشون. یا علی مددی.
سه شنبه 86 دی 11
, ساعت 1:52 صبح |[ پیام]
به نظرم وقتش شده یه دستی به اینک بکشیم. باید سازماندهی بشه. چرا باید نوشتههای کم برگزیده بشه؟ میشه این خانه را بهترین کرد اگر سازماندهیش کنیم. انشالله.
سه شنبه 86 دی 11
, ساعت 1:47 صبح |[ پیام]
صبح زنگ زده این چاپگر نشریه که بلندشو بیا اینجا. مزخرف هنوز تمامش نکرده بود. اقای خطیب و من به زور رسوندمش. میخواستم خفش کنم. این وسط محمدحامد زنگ زده سروصدا کردن ... عصبانی شدم از دست حامد بدجور
سه شنبه 86 دی 11
, ساعت 1:45 صبح |[ پیام]
دلم برای او تنگ شده. بدجور یاد میشوی ... لحظهی شیرینی است. بچگیهای من هنوز ادامه دارد.
سه شنبه 86 دی 11
, ساعت 1:43 صبح |[ پیام]
نشریه از نور یک هفته وقت مرا گرفته است. اعصابم خورد است که چرا باید برای یه نشریه یک هفته وقت مرا بگیرند. اون هم وسط امتحانها. گرافیکش قبول ولی چرا باید چاپش را من انجام میدادم. سه روزه دنبال چاپش هستم.
سه شنبه 86 دی 11
, ساعت 1:42 صبح |[ پیام]
دارم با سایه صحبت میکنم. درباره دلیل برای نوشتن. خیلی جالبه. مسیری که اومده و میخواد ادامه بده ... امشب خیلی اهل فکر شدم.
سه شنبه 86 دی 11
, ساعت 1:39 صبح |[ پیام]
ای که بنشسته در این خانه خوش نقش خیال
خیز از این خانه برو ، رخت بِبَر ، هیچ مگو
یا حق
دوشنبه 86 دی 10
, ساعت 5:9 عصر |[ پیام]
فلسفه بعضی رفتن ها رو اصلا نمی دونم. حکمتش رو هم نمی دونم. فلسفه و حکمت بعضی رفتن ها، اونم یوهویی رفتن ها رو اونم بی خبر یوهویی رفتن رو نمی دونم و نمی فهمم. الله اعلم. خودش زندگی میده و خودشم.....
دوشنبه 86 دی 10
, ساعت 4:45 عصر |[ پیام]