سفارش تبلیغ
صبا ویژن
همه‏ی بچه‏ها رفتن گردهمایی وبلاگ‏نویس‏ها. من خوشم نیامد از این همایش. نرفتم. کار هم داشتم. ولی بیشتر به این دلیل بود که می‏دانستم بروم اعصبام خورد می‏شود حسابی.

 دوشنبه 86 دی 10 , ساعت 1:1 عصر |[ پیام]

چه برفی میاد ؟ میگن اسمون که بارونیه دلش گرفته ؟ کسی چه می دونه شاید وقتی خیلی خیلی گرفته برف میاد ؟


 دوشنبه 86 دی 10 , ساعت 1:35 صبح |[ پیام]

دلم رو به کوُیَت می فرستم. دلم رو روانه بین الحرمین می کنم و تا اوج به سکوت، به نظاره می نشینم. دلم رو به سوی آفتاب داغ و عطشناک نینوا روونه کارزار می کنم. دلم رو روونه فرات  می کنم تا با شرمندگی آب ، همنوای آب، ندای وا اسفا سر دهد.


 یکشنبه 86 دی 9 , ساعت 11:49 عصر |[ پیام]
چند روز مونده تا محرم، اما بوی محرم رو کم کم دارم حس میکنم. بوی غم، بوی ماتم، بوی عزا، بوی شهادت، بوی نیستی و هستی، بوی بودن و چگونه بودن، بوی رفتن و چطور رفتن، بوی پرواز و پرواز، پرواز تا بیکران هستی، پرواز تا خدا.....
 یکشنبه 86 دی 9 , ساعت 11:41 عصر |[ پیام]
آره دیگه ....خب چیه؟ چرا میزنی؟...
اون صَدام گور به گور شده، همینا هم واسش زیادیه...
 یکشنبه 86 دی 9 , ساعت 7:46 عصر |[ پیام]
برای شادی روح این آدمه ....یک کف محکم بزنید....
یه چند تا آهنگ شاد با حرکات موزون هم بدک نیست...
 یکشنبه 86 دی 9 , ساعت 7:44 عصر |[ پیام]
یک سال گذشت...
 یکشنبه 86 دی 9 , ساعت 7:43 عصر |[ پیام]

خوبیه ی بهترش اینه که از چنین دوستانی....چنین کادوهای تولدی رو بگیری...واقعا وقتی آدم شرمنده ی محبت دوست بشه، چه باید کرد؟
هیچی فقط باید بگم بهشون که: جبران می نُماییم.


 یکشنبه 86 دی 9 , ساعت 6:36 عصر |[ پیام]
آره جونه خودت...داری وعده ی سر خرمن میدی:دی!!!
 یکشنبه 86 دی 9 , ساعت 6:36 عصر |[ پیام]
چه جالب بود برام...فکرشو بکن!!! کادوهای تولدت رو بعد از دو روز بهت بدند تازه اونم چی...
خیلی لذت بخشه...
 یکشنبه 86 دی 9 , ساعت 6:34 عصر |[ پیام]
<   <<   56   57   58   59   60   >>   >