دریغ از یه ریزه نور خورشید با این همه برف اما من عینک دودی زدم.
دلم میخواد به اونایی که بر و بر نگاهم میکنن بگم «ها کاکو! مگه بچه آبودانی ندیدی؟»
برف میاد که بیاد. دلیل نمیشه لبو فروشها تعطیل کنند.
گاهی بهترین درمان، یک کلمه هفت حرفی هست. با تکرار ملحقات . فراموشی، فراموشی، فراموشی.
یه عالمه برف اومده. صبح پاهام تا نزدیک زانو تو برف بود. یه زمین اساسی هم خوردم و قبل از همه خودم به خودم خندیدم.
تا حالا هیچ مملکتی چنین خفقانی به خود ندیده است. نمیشود حرف زد. نمیشود اعتراض کرد، حتی آدم نمیتواند گله کند. حتی اجازهی ناراحتی هم نیست. همه چیز حمل بر غرض و دشمنی میشود. تو حتی نمیگذاری بگویم: «دوستت دارم!» خفقان گرفتهام.
آخرین اخبار قم بدین شرح است:
1. برف هنوز آهسته و پیوسته میبارد.
2. مردم برفندیده، کسبوکار را تعطیل کردهاند.
3. ماشیندارها مسافرها را صلواتی میرسانند.
4. مردم برای اولینبار در شهر زنجیر چرخ بستند.
ولی تو صبح برفی نمیشه درس خوند. تو صبح برفی فقط باید آش خورد و آش خورد و حلیم خورم و آش خورد و لبو خورد و آش خورد و آش خورد.
چرا هرچی مینویسم اولش این جمله میاد.« لنگوییچ برابر است با جاوا» اینا چیهستند؟چرا بدون اجازهی من ارسال میشوند؟