سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آخه آدم فایل چار مگابایتی را با دایال آپ می‌فرسته روی مسنجر. من چی بهش بگم. نیم ساعت هنوز نصف نشده.
 سه شنبه 86 دی 18 , ساعت 12:9 صبح |[ پیام]

نُچ...نُچ.... واااای ... واااای .... قالب خورده به هم.....چند تا نقطه ناقابل، قالب رو زده به هم... واااای..واااای.

تازشم...همین.


 سه شنبه 86 دی 18 , ساعت 12:2 صبح |[ پیام]

الان همش دارم فکر می کنم چرااااااااااااااااااااااااا؟... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... .... ... ... ... ... ... ... .... .... .... ... .... .... ..... .... .... .... ... .... .. واقعا چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟


 دوشنبه 86 دی 17 , ساعت 11:42 عصر |[ پیام]
خودش را انداخت توی آب... ماهی‏ها دورش جمع شدند؛ گفت: «من می‏خوام پیش شما بمونم.» ماهی‏ها گفتند: «تو که آب‏شش نداری. اگه بمونی می‏میری!» ولی او دوست داشت پیش ماهی‏ها باشد. آن‏قدر همان‏جا پیش ماهی‏ها ماند که قلبش از تپش ایستاد؛
 دوشنبه 86 دی 17 , ساعت 11:17 عصر |[ پیام]
هوا بسی سرد است. چای داغ نیست. ولی یاد تو گرم می‏کند.
 دوشنبه 86 دی 17 , ساعت 7:37 عصر |[ پیام]
این فلش مموری هم رفته روی مغز ما. دارد اعصابم را خورد می‏کند. تازه خریدم. از این زورم می‏اید. خراب شود می‏رود سراغ اون یاور ... استغفر الله.

 دوشنبه 86 دی 17 , ساعت 7:29 عصر |[ پیام]
برایم کامنت گذاشته گفته، قرار نیست فلان مطلب عمومی شود. پیش خودم فکر می‏کنم. مگر چیز بدی است؟ حرف بدی نزدم. چیز عادی بود. به نظرم اینها هم‏اش اعمال سلیقه است.

 دوشنبه 86 دی 17 , ساعت 7:18 عصر |[ پیام]
از این حرف حامد خنده‏ام گرفته است. دماغ گنده
من هم بعضی‏وقت‏ها همین‏کار را می‏‏کنم.  همین حس را دارم.

 دوشنبه 86 دی 17 , ساعت 7:16 عصر |[ پیام]
از این حرف حامد خنده‏ام گرفته است. دماغ گنده
من هم بعضی‏وقت‏ها همین‏کار را می‏‏کنم.  همین حس را دارم.

 دوشنبه 86 دی 17 , ساعت 7:16 عصر |[ پیام]
نععع، گرسنگی بهانه ای است برای صعود. هنوز خیلی ها به بهانه گرسنگی و با کمک اون چراغ راه رو یافته و از بیراهه ها نجات پیدا میکنن. صعودی به امید رسیدن به نور. حرکتی از ظلمت به سمت نور.
 دوشنبه 86 دی 17 , ساعت 6:10 عصر |[ پیام]
<   <<   31   32   33   34   35   >>   >