سفارش تبلیغ
صبا ویژن
برف امشب با شب‏های قبل فرق می‏کرد. دانه‏های این دفعه،‏ مانند کریستال می‏درخشند. انگار خرد‏ه‏های یخ از آسمان می‏بارد.
 شنبه 86 دی 22 , ساعت 2:24 صبح |[ پیام]
بنال ای هم نوا با من
سرشک از دیده جاری کن

 جمعه 86 دی 21 , ساعت 10:38 عصر |[ پیام]
کاروان اسیران محزون...

 جمعه 86 دی 21 , ساعت 10:29 عصر |[ پیام]
دارم اپلیکیشن های بی استفاده فیس بوکم رو حذف می کنم؛ همین!

 جمعه 86 دی 21 , ساعت 10:22 عصر |[ پیام]
حامد میگه بیا فلان کنیم و بهمان کنیم؛ می گم بزار توی بچگی خودمون باشیم.
 جمعه 86 دی 21 , ساعت 10:19 عصر |[ پیام]

برف ، برف ، برف ،حس سریال از سرزمین شمالی را دارم.

 


 جمعه 86 دی 21 , ساعت 10:5 عصر |[ پیام]

برف ، برف ، برف ،حس سریال از سرزمین شمالی را دارم.

 


 جمعه 86 دی 21 , ساعت 10:4 عصر |[ پیام]
همیشه به این‏‏جای داستان که می‏رسم، دست‏هایم شروع می‏کنند به لرزیدن و رشته‏ی اتفاقات از دستم در می‏روند. چرا نمی‏گذاری بنویسمت؟ می‏دانی چند داستان نیمه‏تمام توی لپ‏تاپم دارم؟!
 جمعه 86 دی 21 , ساعت 9:20 عصر |[ پیام]
مریم زنگ زد و پرسید: «می‏خوام برات شال‏گردن ببافم. کاموای چه رنگی بخرم؟» علی گفت: «نمی‏دونم. هر رنگی دوست داشتی بخر.» مریم پرسید: «قهوه‏ای و کرمی خوبه؟» علی گفت: «آره همین خوبه.» کاش می‏دانست این بدترین جوابی بود که می‏توانست بدهد.
 جمعه 86 دی 21 , ساعت 8:58 عصر |[ پیام]
هوسی شدم یک بسته از این قهوه فوری‏ها رو باز کنم و خشک خشک نک بزنم.
 جمعه 86 دی 21 , ساعت 8:0 عصر |[ پیام]
<   <<   21   22   23   24   25   >>   >