سفارش تبلیغ
صبا ویژن
میگم ما که حالا منتظر می مونیم تا اون ارقتای سیستم رو هم ببینیم.....
خب باید صبر ایوب داشته باشیم...
 شنبه 86 دی 22 , ساعت 10:25 عصر |[ پیام]
میگه خب؛ تو که این همه جار میزنی یه کم هم از علت مشکل بگو....
حرف حق جواب نداره....تازه اگه بدونین کی این حرف رو زده!!! دست اندر کارانِ پارسی بلاگ: واقعا خسته نباشید.
 شنبه 86 دی 22 , ساعت 10:24 عصر |[ پیام]
به به....چه عجب...سه سوته ارسال میشه....کیف می کنیم...
 شنبه 86 دی 22 , ساعت 10:22 عصر |[ پیام]
آره خب راس میگه؛ واسه چی باید بگیم اینک خان!!! اینک خانم بهتره...یک خانم مسن و با تجربه که هیچ وقت حوصله اش از درددل ها و بعضا غرغرهای جوان ها سر نمی رود!
تو کامنت بود....این جا باشه بدک نیست
 شنبه 86 دی 22 , ساعت 10:21 عصر |[ پیام]
میگه چیکار کنم؛ میگم حرص بخورید!

 شنبه 86 دی 22 , ساعت 8:22 عصر |[ پیام]
یاد سیمین به خیر. یه سریال پخش می شد به اسم کاش و کاشکی. یه سیمین توش بود که تنها شاخصه ش خبرچینی و فضولی بود؛ برای مادر! دستمایه ای شده بود برای دست انداختن خواهرم!

 شنبه 86 دی 22 , ساعت 8:2 عصر |[ پیام]
یادش به خیر. راهنمایی بودم. عصر بعد از مدرسه با یکی از دوستام رفته بودیم تعزیه. جز خونه و مدرسه جایی نداشتم؛ اما وقتی برگشتم خونه، با یک عدد جارو که با برگ نخل درست شده بود تنبیه شدم. هنوز هم نمی دونم به چه گناهی! البته اتهامم این بود که دیر اومده م خونه.

 شنبه 86 دی 22 , ساعت 8:0 عصر |[ پیام]
خدایا! ممنون که به خیلی از آرزوهای کودکی م دست کم توی همین سن و سال رسوندی من رو. اه. دارم چرند می گم. خدا! میشه آدم بشم؟

 شنبه 86 دی 22 , ساعت 7:56 عصر |[ پیام]
یه نفر رو از دست خودم رنجونده م. هر وقت اثری ازش می بینم دلم می گیره؛ تیر می کشه قلبم. کاش یه چند وقت تحریمم می کرد؛ نمی دونم.

 شنبه 86 دی 22 , ساعت 7:53 عصر |[ پیام]
دست کم در این مورد هزار برابر یه پیر 80 ساله تجربه دارم...

 شنبه 86 دی 22 , ساعت 7:51 عصر |[ پیام]
<   <<   21   22   23   24   25   >>   >