سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اینجا یه جعبه چاکلت هست ولی نمی‌دونم مال کیه.
 دوشنبه 86 دی 24 , ساعت 9:42 عصر |[ پیام]

قند چهارم رو هم زیر دندونام شکوندم. دهنم هنوز تلخه!


 دوشنبه 86 دی 24 , ساعت 9:40 عصر |[ پیام]
الاااااااااااااااااااااااادی من سوشیال می‌خوام.
 دوشنبه 86 دی 24 , ساعت 9:39 عصر |[ پیام]

بچه‌ها وقتی گم می‌شن می‌گن مامان بابامون گم شدن.
اینک به این جمله فکر می‌کردم.


 دوشنبه 86 دی 24 , ساعت 9:38 عصر |[ پیام]

خودم دلم نمیاد بخرم. منتظرم یکی بهم هدیه بده.


 دوشنبه 86 دی 24 , ساعت 9:28 عصر |[ پیام]
عارضم به حظور انورتون که آآآآآآآآآآآآآآ
جدیدن‌‌ها قبل از حرف‌های مهمم جمله‌ی بالا رو می‌گم.
 دوشنبه 86 دی 24 , ساعت 9:28 عصر |[ پیام]
یکی از سخت ترین فشارهایی که به من می آید این است که کسی که مرا می شناسد، مجهول کامنت بگذارد. اگر این نوع دوستان  .... هیچی اصلا.
 دوشنبه 86 دی 24 , ساعت 8:26 عصر |[ پیام]
دارم صحبتای آقا در جمع حوزوی ها رو گوش می کنم.
 دوشنبه 86 دی 24 , ساعت 8:26 عصر |[ پیام]
از دوست عزیزی که با عنوان "یک دوست آشنا" کامنت گذاشته اند می خوهم بپرسم، مخاطب چند جمله ی اول من بودم؟ راستش را بخواهید نتیجه ی کامنت شما برای من چیزی نبود جز دلهره، تشویش و ناراحتی. و شاید هم ترس
 دوشنبه 86 دی 24 , ساعت 8:10 عصر |[ پیام]
عاش دست های جذامی ام.
 دوشنبه 86 دی 24 , ساعت 7:43 عصر |[ پیام]
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >