سفارش تبلیغ
صبا ویژن
می گذرم از میان رهگذران، مات
می نگرم در نگاه رهگذران، کور
این همه اندوه در وجودم و من، لال
این همه غوغاست در کنارم و من دور!
 پنج شنبه 86 دی 27 , ساعت 12:0 صبح |[بدون پیام]
در ظلمت تنها شدنت ماه نبوده است
همپای تو مهتاب شبانگاه نبوده است
ای ماه به آرامی از این شهرگذشته
جز شب کسی از راز تو آگاه نبوده است
 چهارشنبه 86 دی 26 , ساعت 11:59 عصر |[بدون پیام]
انگار اون پرتغال خورون خیلی مزه کرده بود....فک کنم اگه ندا خانم نمی یومدن، حالا حالاها، باید می دیدیمش. واقعا خدایا شکرت.
 چهارشنبه 86 دی 26 , ساعت 11:56 عصر |[بدون پیام]
به هر حال خدایا ! به داده و نداده تو شکر .
 چهارشنبه 86 دی 26 , ساعت 11:12 عصر |[بدون پیام]

شایدم یه وقتی بفهمیم حکمتش چی بوده که دیر باشه . ولی خدای خوب من کمکم کن .


 چهارشنبه 86 دی 26 , ساعت 11:11 عصر |[بدون پیام]
من می دونم هیچ کار خدا بی حکمت نیست . اما واقعا نمی فهمم چرا بعضی از اتفاقا توی زندگی ما ها رخ می ده که هر چی فکر می کنیم نمی فهمیم چرااااااااا؟ 
 چهارشنبه 86 دی 26 , ساعت 11:10 عصر |[بدون پیام]
حسن مثل مامانا با ذوق و سلبقه دونه به دونه پرتقال ها را پوست می کنه و می ده به دست بچه ها. اما وقتی نوبت به پرتقال خودش که می رسه در اوج بی کلاسی گاز می زنه و میخوره. واقعا که!!
 سه شنبه 86 دی 25 , ساعت 6:10 عصر |[یک پیام]
آقا احمد.
لطفا وقتی از پای سیستمی پا می شید مدیرتتون رو ببندید.
با تشکر.
علی.

 سه شنبه 86 دی 25 , ساعت 6:2 عصر |[بدون پیام]

پیرزن که از روضه بیرون آمد ، به آرامی بر یخ های سخت صبح گاهی قدم می گذاشت و با هر قدم می گفت : یا ابا عبدالله


 سه شنبه 86 دی 25 , ساعت 5:48 عصر |[بدون پیام]
- تازگی وبلاگ من رو دیدی؟
- :(

 سه شنبه 86 دی 25 , ساعت 9:16 صبح |[بدون پیام]
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >