سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مرا آن دل که بر دریا زنم نیست
زپا این بند خونین بر کَنَم نیست
امید آن که جان خسته ام را
به آن نادیده ساحل افکنم نیست.

 پنج شنبه 86 دی 27 , ساعت 12:34 صبح |[ پیام]
در کجای فضای تنگ بی آواز
من کبوترهای شعرم را دهم پرواز؟
آره جونه خودم....چقدر هم آهنگ و شعر مونده تو گلوم؛ ای وای....حالا چه کارشون بکنم
 پنج شنبه 86 دی 27 , ساعت 12:30 صبح |[ پیام]
شماره دادن و شماره گرفتن هم عالمی داره واسه خودشا....بقیش بمونه
 پنج شنبه 86 دی 27 , ساعت 12:28 صبح |[ پیام]

آدم بعضی وقتا از کاری که کرده و نمی دونسته و حالا این همه شرمنده گی به بار آورده، دلم می خواد زمین دهن باز کنه و....همون همون...حرفایی که قدیمیا می گفتن دیگه....


 پنج شنبه 86 دی 27 , ساعت 12:23 صبح |[ پیام]
چقدر شرمندگی بده ها.....بد ....
 پنج شنبه 86 دی 27 , ساعت 12:20 صبح |[ پیام]

شهر را گویی نفس در سینه پنهان است
شاخسار لحظه ها را برگی از برگی نمی جنبد


 پنج شنبه 86 دی 27 , ساعت 12:13 صبح |[ پیام]
ماشاالله عجب سرعتی...با این که متقاضیان واسه پارسی بلاگ( همون همکاران و بلاگران محترم) چندین برابر شدند، باز هم خیلی خوب داره پیش میره.
نه خسته!!!
 پنج شنبه 86 دی 27 , ساعت 12:10 صبح |[ پیام]
می گذرم از میان رهگذران، مات
می شمرم میله های پنجره ها را
می نگرم در نگاه رهگذران، کور
می شنوم قیل و قال زنجره ها را
 پنج شنبه 86 دی 27 , ساعت 12:8 صبح |[ پیام]
آن همه خورشیدها که در من می سوخت
چشمه ی اندوه شد زچشم ترم ریخت!
کاخ امیدی که برده بودم تا ماه
آه، که آوار غم شد و به سرم ریخت
 پنج شنبه 86 دی 27 , ساعت 12:5 صبح |[ پیام]
اصولا ما نمی تونیم شعر بگیم از خودمون؛ خدا رو هم بابت داده و نداده اش شکر می کنیم( به قول دوستمون)
اینا هم مبارکه صاحبش. ما فقط می بهریم.( بهره می بریم همچین)
 پنج شنبه 86 دی 27 , ساعت 12:3 صبح |[ پیام]
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >