اون سال چنان مجلسی شد که از اون سال به بعد حسینیه مجلس اونطوری به خودش ندیده...
همش لطف خود خانم بود. و من مثل همیشه شرمنده الطاف خفیّه ائمه...
میدونی؟ ! تو این همه سال یه چیزی که تو همه دعا کمیل شبهای جمعهء حاج آقا و دهههای محرم و ایّام فاطمیه و هیئتها و مشهد رفتنهام و... خودنمایی میکنه ...
رفتیم هیئت. خیلی عالی بود. یه سینه زنی مشتی. دیگه مثل اون شب سینه زنی بهم نچسبیده...
آخر سر رفتیم جلو. یه مداح چاق خوش تیپ بود. بعید میدونستم که بیاد.
گفتم...
نگفت حالا بعدا تماس بگیرید ببینم چی میشه.نگفت باید تقویمم را نگاه کنم ببینم وقت دارم یا نه. نگفت ماشین میاد دنبالم یا نه. نگفت مجلستون چه طوریه، لخت میشید یا نه! نگفت چقدر پول باید بدید. تا گفتم گفت به روی چشم...
پس از شهادت زهرا علی تمامی عمر... همیشه در دل خود آرزوی قاتل داشت
آخر شب بود که یکی گفت برید فلان هیئت فلان مداح داره میخونه. شاید اون بیاد...
راهش خیلی دور بود. ما هم با موتور بودیم. با جعفر. تو راه دلم خیلی گرفت. همینطور که پشت موتور نشسته بودم اشکم سرازیر شد. گفتم خانم جان مجلسه خودته، اگه این یکی نشد من دیگه نیستم...
اگر شبانه به اطعام سائلان میرفت...قسم به فاطمه شرم از نگاه سائل داشت
نمیدونم چی شد یه دفعه رفتم تو فاز اون سالها...