خدایش پاشیم بریم کمک علی. علی کمک میخوای؟ از تو به ما اشاره از ما با بیل دویدن. با بیل نخالهها را خواهیم کشت. شاید هم بیل را.
شنبه 86 آذر 24
, ساعت 1:22 صبح |[ پیام]
نمک باز نصفه شب زنگ زد. حال داد. کیف داره نصفه شب صحبت کردن با کسی که هج چی تو دلش نیست. حسابی غیبت اینک را کردیم.
شنبه 86 آذر 24
, ساعت 1:18 صبح |[ پیام]
دلم برات تنگ شده. برای چشمات. درسته که هیچ وقت نگاهشون نکردم.
جمعه 86 آذر 23
, ساعت 1:54 عصر |[ پیام]
قلب و ذهن ورق میخوره ... همش به اذن خدا ...
خودتی و خودت ... ما هیچیم.
خودتی و خودت ... ما هیچیم.
جمعه 86 آذر 23
, ساعت 1:51 عصر |[ پیام]
اینکه نمیتوانم به درسهام برسم، اذیتم میکند. سه تا تخصصی اون هم تو رشته ما، هر سوال سه صفحه جواب داره. فکر کن هر درس ده فصل و هر فصل هم ده تا سوال. صد تا. سیصد صفحه جواب سوال بدی اونم برای یه کتاب. وحشتناک؟
جمعه 86 آذر 23
, ساعت 1:49 عصر |[ پیام]
اینکه نمیتونم حسم را توی وبلاگم بنویسم لجم گرفته. چیزهایی که آزارم میدهد. خفه خون چیز بد و خوبی نیست.
جمعه 86 آذر 23
, ساعت 1:44 عصر |[ پیام]
امین را باید چلاند، تا مثلاً دیگر ننویسید ، برعکس بریزد بیرون و بنویسید. انار دلش ترک برداشته.
جمعه 86 آذر 23
, ساعت 1:43 عصر |[ پیام]
با چند نفر زنگ زدم از صبح. هیچ کدام جواب ندادن. مگه من وقتم را از سر راه پیدا کردم. چرا جواب نمیدید؟
جمعه 86 آذر 23
, ساعت 1:41 عصر |[ پیام]
ششم امتحان دارم. نهم هم. چهاردهم هم. بیست و ... صبر کن ببینم ... بیست و ششم هم. چهار تا توی یه ترم. سه تاش تخصصی.
جمعه 86 آذر 23
, ساعت 1:40 عصر |[ پیام]
ورودیهای وبلاگم را بررسی میکنم. از جاهایی ورودی دارم که تعجب انگیزات میباشد. من جمله سایت چارقد. یعنی به من لینک دادن؟
پنج شنبه 86 آذر 22
, ساعت 11:22 عصر |[ پیام]