لذت ... دوست داشتم توی وبلاگم در مورد لذت بنویسم. در مورد لذت اعتیاد، شهوت، سرعت، مال دنیا ... کلا در مورد لذت ... متاسفانه جنبهش نیست. دو کلام حرف بزنی ... چیزت میکنن ...
دوشنبه 86 آذر 26
, ساعت 1:32 صبح |[ پیام]
دلم میخواد صبح بروم کتابخانه تا شب. به هیچ چیز فکر نکنم ... الا اعداد ... الا گرفتن رگرسیون مرکب از اعداد ... از پر کردن شنصد صفحه تمرین. فقط فسفر بسوزونم و بخونم. یه فصلی هست توی کتاب تخصصیم که هنوز نخوندمش. دوست دارم منفجرش کنم ...
دوشنبه 86 آذر 26
, ساعت 1:19 صبح |[ پیام]
مهدی هم خسته بود. و ناراحت. مهدی تودار تر از بقیهاس. مهدی درد داشت. مهدی خسته بود. مهدی ... مهدی ... مهدی ... مهدی مرد است ...
دوشنبه 86 آذر 26
, ساعت 1:14 صبح |[ پیام]
به حامد گفته بودم که باید راس 11 خوابیده باشد. چشمانش را میدید ... خستگی از چشم و لب و لوچهاش میبارید... ساعت 11 و هشت دقیقه مطلب گذاشته ... فردا ببینمش ... چیز دیگهای غیر لبخند میتوانم نثارش کنم.
دوشنبه 86 آذر 26
, ساعت 1:13 صبح |[ پیام]
تولد حامد بود، همه نبودن ولی خوش گذشت. شاد بود. اگر زودتر هماهنگ میکردند میشد بقیه را هم جمع کرد. باید یاد بگیریم هزینه بعضیها را بدهیم. مخصوصا دوستی ... دوستی که ارزش دارد.
دوشنبه 86 آذر 26
, ساعت 1:11 صبح |[ پیام]
راننده تاکسی هم سن خودمان بود. دنده را مشتی عوض میکرد. خلاص را حرفهای بود. دو به سه را خوب میرفت. سرعتگیر که مثل قارچ است تو شهر، آرام نوازششان میکرد و میرفت ... راننده زندگی خوبی هستیم؟ دنده خلاص؟ سرعت گیر؟ نوازش ...
دوشنبه 86 آذر 26
, ساعت 1:8 صبح |[ پیام]
اینکیها همه شادن. و مثل همهی آدمها غمهایی دارند. که اینجا شاید بیانش کنن. همه غم دارند ولی نمیگویند. ولی اینجا میگویند.
یکشنبه 86 آذر 25
, ساعت 10:34 عصر |[ پیام]
از جشن تولد محمدحامد آمدیم. خوش گذشت. شعر خواندیم. شیرینی خوردیم. کادو دادیم. انشالله 122 سالگیت آقا محمدحامد.
یکشنبه 86 آذر 25
, ساعت 10:33 عصر |[ پیام]
تفریبا یک سال پیش حامد آقا، حرفی بهم زد... حالا دارم بهش میریزم... حس لبریز شدن ... یا علی مددی.
یکشنبه 86 آذر 25
, ساعت 8:16 عصر |[ پیام]
حالا یه اشتباهی کرده. فکر میکنه همه مسائل به اون اشتباهش بر میگرده. بیچارم کرده ما رو. شل شل میزنه دلش. پیش ماست. دوستش دارم.
یکشنبه 86 آذر 25
, ساعت 7:41 عصر |[ پیام]