دیشب اونقدر گریه کرد تا خوابش برد.طفلی ! دلم برایش میسوزد.اما من مگه به غیر از قاطعیت ،چارهی دیگری هم دارم؟
سه شنبه 87 فروردین 20
, ساعت 7:41 صبح |[ پیام]
دیشب که مقاومت کردم و اجازه ندادم پهلوی من به خواب برود، با من قهر کرد.حالا چه جوری رامش کنم؟آشتی کردن او با من هم باز برای خودش حکایتی دارد...می بینی چه جوری بیچاره میشوم برخی اوقات!!!
سه شنبه 87 فروردین 20
, ساعت 7:39 صبح |[ پیام]
وقتی پسر کوچکم التماس میکنه که بذارم حداقل برای یک شب هم که شده پیش من به خواب برود،در میمانم چه کار کنم؟آخه با چه مکافاتی عادتش دادم توی تخت خودش در اتاق خودش مستقل و تنها بخوابد...مگه میشود کوتاه آمد؟؟
سه شنبه 87 فروردین 20
, ساعت 7:37 صبح |[ پیام]
سعی کردهام تمام حرفهای دو فرزندم را با دقت گوش کنم.دم بریدهها ،چقدر بزرگتر از سنشان حرف میزنند.
< language=java>
>
سه شنبه 87 فروردین 20
, ساعت 7:34 صبح |[ پیام]
سعی کردهام تمام حرفهای دو فرزندم را با دقت گوش کنم.دم بریدهها ،چقدر بزرگتر از سنشان حرف میزنند.
< language=java>
>
سه شنبه 87 فروردین 20
, ساعت 7:34 صبح |[ پیام]
کاش همهی آروزوهایم تا زنده هستم به وقوع بپیوندد.یعنی میشود؟
چهارشنبه 87 فروردین 14
, ساعت 7:51 صبح |[ پیام]
چقدر دلم میخواست بهش نزدیک بشوم.اونقدر نزدیک که کوه بی اعتمادی از هم فرو بپاشد .دیگر قد علم نکند.یعنی میشود؟
چهارشنبه 87 فروردین 14
, ساعت 7:50 صبح |[ پیام]
اون اوایل چقدر هیجان داشتی.چقدر پر انرژی شده بودی.حالا میفهمم قضیه از چه قرار بوده...حیف که دیر فهمیدم. دیر...
چهارشنبه 87 فروردین 14
, ساعت 7:49 صبح |[ پیام]
< language=java>
>
حالا میفهمم چرا این قدر خشک و بی روح شده ای!!!!
حالا میفهمم چرا این قدر خشک و بی روح شده ای!!!!
چهارشنبه 87 فروردین 14
, ساعت 7:47 صبح |[ پیام]
قتی پای حرف دلشون مینشینیم، یه حس نوع دوستی گل می کنه که لذت بخشه.نسبت به همدیگه انگار احساس مسوولیت می کنیم.
دوشنبه 87 فروردین 12
, ساعت 1:22 عصر |[ پیام]