کارم هم سخت شد.باید یه حرف زشتی باادبانهای بهش یاد بدم تا بتونه موقع عصبانیت بریزه بیرون.حداقل این جوری بی شخصیت جلوه نکنه.حالا چه حرف زشت با ادبانه بهش یاد بدم؟
شنبه 87 فروردین 24
, ساعت 8:23 صبح |[ پیام]
اگه بهت بگویند:«به خودم مربوطه که دارم چه میکنم...» چه برداشتی میکنید؟
حس کردم به من میگه :«به توچه!!!فضولی مگه؟»
بدجوری دردم اومده...این جور مواقع یهو ساکت میشوم...همین...
حس کردم به من میگه :«به توچه!!!فضولی مگه؟»
بدجوری دردم اومده...این جور مواقع یهو ساکت میشوم...همین...
شنبه 87 فروردین 24
, ساعت 8:21 صبح |[ پیام]
خوبه یاد بگیریم موقع دعوا و عصبانیت با ادب باشیم.مگه نه؟چیزی ازمون کم میشه اگر با ادب باشیم؟
< language=java>
>
شنبه 87 فروردین 24
, ساعت 8:17 صبح |[ پیام]
اصلا شاید هم نشد.اعتقاد دارم باید قسمت هم بشه نوشتن وبلاگ .انگار همیشه هم طبق دستور من روزهایم پیش نمیرود...
سه شنبه 87 فروردین 20
, ساعت 7:51 صبح |[ پیام]
ایشالله امشب ساعت 2 نیمه شب به روزش می کنم مادرانه رو راجع به بحث من و بچه هام.شاید این مشکل برای شما هم یه روزی پیش آمد...
سه شنبه 87 فروردین 20
, ساعت 7:50 صبح |[ پیام]
ایشالله امشب ساعت 2 نیمه شب به روزش می کنم مادرانه رو راجع به بحث من و بچه هام.شاید این مشکل برای شما هم یه روزی پیش آمد...
سه شنبه 87 فروردین 20
, ساعت 7:50 صبح |[ پیام]
اصلا دیشب تمام دعوای من و بچه ها زیر سر پدرشان بود.میگویید نه!پست بعدی مادرانه رو یادتان نره بخوانید.البته وقتی بهروزشان کردم....
سه شنبه 87 فروردین 20
, ساعت 7:48 صبح |[ پیام]
دیشب برای اولین بار بچه هام با گریه و زازی،حرفهای درونشان را برایم میگفتند.اعتراض میکردند.مواظب بودم خودم را از تک و تا نیندازم.سعی میکردم برای سوال اونها جواب منطقی داشته باشم.خدا حفظ کنه باباشون را.از بس دیشب سوتی داد ،کفرم داشت در میآمد.
سه شنبه 87 فروردین 20
, ساعت 7:47 صبح |[ پیام]
کاش دیشب تمام حرفهایش رو ثبت میکردم و به داداشم نشان می دادم.بلکه سوژه مناسبی به دستش داده باشم.
سه شنبه 87 فروردین 20
, ساعت 7:45 صبح |[ پیام]
طفلی به من میگوید:«ماماااان ! دلتان میاد من تنهایی تو اتاقم و با ترس بخوابم ولی بابا ، مرد به این بزرگی...
سه شنبه 87 فروردین 20
, ساعت 7:43 صبح |[ پیام]