امشب چقدر سخت بود بچهها رو بخوابونم.طفلیها ،بدجوری دلشان واسه ی باباشون تنگ شده!!!
دوشنبه 86 اسفند 6
, ساعت 12:51 صبح |[ پیام]
خانهی بدون پدر چقدر سوت و کوره!!!
دوشنبه 86 اسفند 6
, ساعت 12:50 صبح |[ پیام]
< language=java>
>
ای بابا...چی شده آخه؟توصیه می کنم یه لیوان آب سرد میل کنین؛موثره . فشار عصبی رو میکشه پایین.مطمئن باشین...
ای بابا...چی شده آخه؟توصیه می کنم یه لیوان آب سرد میل کنین؛موثره . فشار عصبی رو میکشه پایین.مطمئن باشین...
شنبه 86 اسفند 4
, ساعت 8:55 عصر |[ پیام]
ایشالله میرسه یه روزی که بشه یه روز مشخص با وبلاگ نویسهای دختر در میدان امام جمع بشیم و موضوعات روز را به چالش بکشیم.ایشالله نتیجه هم میدهد.
شنبه 86 اسفند 4
, ساعت 8:39 عصر |[ پیام]
راستش راضی باشین.آخه یه جورایی بعضی وبلاگها و بعضی نویسندها رو نقد کردیم با دوستم.اون میگه باید بریم حلالیت بطلبیم.اما من میگم ؛فقط نقدشون کردیم.مگه بده؟
شنبه 86 اسفند 4
, ساعت 8:37 عصر |[ پیام]
اگه برسم ؛دلم می خواد نتیجه این کامنت حضوری رو در وبلا گم بنویسم.شاید امشب نوشتم.البته اگه بیدار باشم و خواب نمونم...
شنبه 86 اسفند 4
, ساعت 8:35 عصر |[ پیام]
واقعا این مجردها چه راحتند...خودشون خبر دارند که چقدر آزادی دارند؟
شنبه 86 اسفند 4
, ساعت 8:32 عصر |[ پیام]
چقدر دلم میخواد اردوی جنوب رو بیام.اما آخه این دوتا بچه رو چیکارشون کنم؟باباشون رو چه جوری برای غیبت پنج روزه راضی کنم؟
شنبه 86 اسفند 4
, ساعت 8:31 عصر |[ پیام]
اینهمه حرف زدیم.مگه میشه توی کامنت این همه حرف زد؟
شنبه 86 اسفند 4
, ساعت 8:30 عصر |[ پیام]