صدای بال ملائک و صدای پای پرواز تو، صدای تیک تاک قلبم و صدای زمزمه های ملکوتی کروبیان، در باز نما، آغوش بگشا، اینک منم، با یک بغل شور و دلدادگی به سرای تو آمده تا با لمس چشمانت، حضور خود را با نور پیوندی ابدی بخشم.
چهارشنبه 86 آذر 28
, ساعت 1:34 صبح |[ پیام]
یاد عشق نشاط میاره و شادمانی، یاد عشق مستی میاره و سرزندگی ، هرگز نمیتونم بپذیرم که فرد عاشق غمین و مغموم باشه. چون عاشق واقعی حتی از شادی عشقش در سرایی دور از خود نیز شادانه.
چهارشنبه 86 آذر 28
, ساعت 1:19 صبح |[ پیام]
اون طلوع فردا رو میدید و یه بغل عشق و دلدادگی، اون روشنایی صبح رو می دید و پرواز تا بیکران، اون عشق رو دید و عشق رو دید و عشق. و کسی هم که عشق رو ببینه هرگز به رفتن و خودکشی فکر نمیکنه...
چهارشنبه 86 آذر 28
, ساعت 1:15 صبح |[ پیام]
جوجه اردک زشت، تبدیل شد به یه قو. یه قوی بزرگ و زیبا و عاشق.
چهارشنبه 86 آذر 28
, ساعت 1:8 صبح |[ پیام]
با تو تا هرچه به رنگ نور، می آیم. با تو تا غروب رنگهای مرده و یک سفربه دیار عشق و شادی می آیم. با تو تا آغوش صبح روشن فردا، می آیم. ای همه زیبائی، ای همه روشنائی، ای همه نور و ای همه مستی، با تو تا هرچه به رنگ تو.....می آیم.
چهارشنبه 86 آذر 28
, ساعت 12:16 صبح |[ پیام]
وبلاگمون منتخب شده.......
به جون خودم راست میگم...
سه شنبه 86 آذر 27
, ساعت 11:40 عصر |[ پیام]
اوووووووووخ. برا آدم گشنه، خوندن این چیزا سخته!!
سه شنبه 86 آذر 27
, ساعت 11:34 عصر |[ پیام]
در کلاف سر در گم زندگی، به دنبال تو می گردم. در این وادی نیرنگهای پیچ در پیچ تو را میخوانم. تو را می خوانم و در دالان بی کسی های رنگارنگ، با جماعت رنگ رنگ باز، در پی خورشید رویت، کوچه های شب زده را به صبح می رسانم، می روم تا شاید.... تو را بینم.
سه شنبه 86 آذر 27
, ساعت 11:15 عصر |[ پیام]
اینم بگم و برم پرستاران ببینم، ذاتا از مدیرا میترسم. چرا؟؟ نئی دونم
سه شنبه 86 آذر 27
, ساعت 10:18 عصر |[ پیام]