یا تو خونه اربابی مستر اهارا.... اونموقع که اسکارلت از پله های اون خونه اربابی میره بالا و اشلی رو زیر نظر داره ، اما نمیدونه که یه جفت چشم سیاه و دریده داره اون رو نگاه میکنه...
یکشنبه 86 آذر 25
, ساعت 1:57 صبح |[ پیام]
عشق هر جا و هر زمان ممکنه سر بزنه، تو یه سیاه چادر تو بر بیابون، تو دل جنگ...
یکشنبه 86 آذر 25
, ساعت 1:56 صبح |[ پیام]
حدود دو یا سه سال پیش کلیدر رو خوندم. هرگز نفهمیدم که چطور اون ده جلد رو خوندم. به جلدای آخرش که رسیدم، دلم میسوخت که داره تموم میشه. جنگ و غیرت و عشق
یکشنبه 86 آذر 25
, ساعت 1:48 صبح |[ پیام]
عاشق دنیای شبم. با همه سکوت و عظمتش. حیفم میاد که تمومش رو بخوابم و این سکوت و عظمت رو لمس نکنم. مخصوصا اگه یه کتاب جدید هم گرفته باشم دستم که دیگه هیچی.
یکشنبه 86 آذر 25
, ساعت 1:13 صبح |[ پیام]
یحتمل یا نویسندش آلفرد هیچکاکه یا تو مترویی، جایی از کنارش رد شده و تنش خورده بهش!!!
شنبه 86 آذر 24
, ساعت 11:41 عصر |[ پیام]
خوب بگین یه کلاس بذارن که ما همه ازشون یاد بگیریم و مقدس بشیم. اونوقت میشیم مقدسات( بازم همین).
شنبه 86 آذر 24
, ساعت 6:53 عصر |[ پیام]
نُچ... باید میگفتین که: بغل دستیه سایه به سایه گفته که به ما بگه که به شما بگیم که سایه میگه که بغل دستیش گفته که: آبلیمو برای سر درد خوبه. (همین)
شنبه 86 آذر 24
, ساعت 6:51 عصر |[ پیام]
شربت آبلیمو خیلی خوبه برا سردرد. من نمیگم که!!! این بغل دستیم میگه...
شنبه 86 آذر 24
, ساعت 2:26 عصر |[ پیام]