سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تو می خواهی بیایی اینجا. چه چیزی را باید جارو بکشم؟ خودم را؟
 چهارشنبه 86 اسفند 8 , ساعت 12:9 صبح |[ پیام]
می خوام برم بخوابم. اما بزار این به جمله رو هم بگم. اون یادداشتم رو یادم اومد که گفته بودم لیلی و مجنون باید لنگ بیندازند.
 دوشنبه 86 اسفند 6 , ساعت 1:33 صبح |[ پیام]
لحظه های مشترک مون، همیشه همراه بوده و بود با اوج خستگی هر دومون. خستگی. اما خودتم می دونی که قدر همون لحظه های خستگی رو هم از اول می دونستم. مگه نه؟

 دوشنبه 86 اسفند 6 , ساعت 1:26 صبح |[ پیام]
تنهایی حتا نفس هم نمیشه کشید. چه برسه به حرف زدن.

 دوشنبه 86 اسفند 6 , ساعت 1:19 صبح |[ پیام]
اسم امامزاده چی بود؟ حسین بود اسمش. ولی بهش میگن شاز ّه حسین!

 دوشنبه 86 اسفند 6 , ساعت 1:15 صبح |[ پیام]
آها یادم اومد. یه چک پول داشتم؛ کارت شناسایی هم نداشتم. رفتیم پارک ملت که جلوتر بود. همون که کنارش یه هتله. اونجا چک پول رو پولش کردیم؛ بعد برگشتیم بانک ملی. آخه من چقدر آی کیو ام!

 دوشنبه 86 اسفند 6 , ساعت 1:13 صبح |[ پیام]
بانک ملت بود فکر کنم. نه. صادرات بود. همون که بعد از اون کادوییه ست. اول خیابون زند. آره صادرات بود. البته هنوز شک دارم. ملی بود. گفتی شبیه تو بود.

 دوشنبه 86 اسفند 6 , ساعت 1:11 صبح |[ پیام]
سینما حافظ. از طرف شهرداری که میری سمت ستاد، فکر کنم دومین خیابون سمت راست. یه سینما هست. همین.

 دوشنبه 86 اسفند 6 , ساعت 1:8 صبح |[ پیام]
تعاونی پونزه

 دوشنبه 86 اسفند 6 , ساعت 1:5 صبح |[ پیام]
قبل از پلیس راه شیراز یه گردنه داره. توی اون گردنه موبایل خط نمیده. گفتم که گفته باشم!
 دوشنبه 86 اسفند 6 , ساعت 1:4 صبح |[ پیام]
<   <<   31   32   33   34   35   >>   >