هر وقت حالم بد است و دنبال کسی میگردم که برایش حرف بزنم، دنبال کسی که کمکم کند تا بیشتر بگویم و تخلیه شوم... یاد نوشتهات میافتم. هنوز هم البته زیاد حرف میزنم ولی دارم سعی میکنم بگذارمش کنار این خصلت مزخرف را.
سه شنبه 86 اسفند 7
, ساعت 12:12 عصر |[ پیام]
ما نیز شما را دوست داریم. لیک از آنجایی که تلفن زدن هزینهی زیادی بر میدارد، به همین دوستداشتن اکتفا میکنیم. کلا هر چهقدر بخواهی دوستت داریم... ولی تلفن.. شرمنده. حاضریم دعات کنیم.
سه شنبه 86 اسفند 7
, ساعت 11:59 صبح |[ پیام]
آقا! خانم!
هدفون دارم؛ هدفونهای خوب.
خانم! شما هدفون نمیخواهید؟
آقا! خواهش میکنم از من یک هدفون بخرید.
هدفون دارم... هدفونهای خوب...
هدفون دارم؛ هدفونهای خوب.
خانم! شما هدفون نمیخواهید؟
آقا! خواهش میکنم از من یک هدفون بخرید.
هدفون دارم... هدفونهای خوب...
دوشنبه 86 اسفند 6
, ساعت 3:13 صبح |[ پیام]
دستهایت در کیف من...
انگار در آغوش گرفته بودمت.
انگار در آغوش گرفته بودمت.
دوشنبه 86 اسفند 6
, ساعت 3:12 صبح |[ پیام]
همهی پساندازم را هدفون خواهم خرید...
به عشق این که لحظهای بالای سرم بنشینی و بگویی:
«اجازه هست هدفونت...؟»
از این به بعد، همیشه موسیقی، آزارم خواهم داد.
دوشنبه 86 اسفند 6
, ساعت 3:11 صبح |[ پیام]
پیامک میفرستی برای چه؟
فکر میکنی میشود حساب سنگین پنجسالهات را با این پیامکها صاف کنی؟ عمرا...
فکر میکنی میشود حساب سنگین پنجسالهات را با این پیامکها صاف کنی؟ عمرا...
دوشنبه 86 اسفند 6
, ساعت 2:31 صبح |[ پیام]
دست خودش نبود؛ وقتی از خواب بیدار میشد لبخند میزد. بچهها برای این که بیدارش کنند مسابقه میدادند.
یکشنبه 86 اسفند 5
, ساعت 1:13 عصر |[ پیام]
هر بار به محمد زنگ میزند، گریه میکند، درددل میکند، سفرهی دلش را باز میکند...
به من که زنگ میزند، یخ چهرهی من چنان بلایی سرش میآورد که نمیتواند دهان باز کند. دلم برای خودم و او میسوزد!
به من که زنگ میزند، یخ چهرهی من چنان بلایی سرش میآورد که نمیتواند دهان باز کند. دلم برای خودم و او میسوزد!
جمعه 86 اسفند 3
, ساعت 2:31 عصر |[ پیام]
کور نیستم...
میبینم لبخندهای زیر لبت را
به این و آن.
میبینم لبخندهای زیر لبت را
به این و آن.
جمعه 86 اسفند 3
, ساعت 1:53 عصر |[ پیام]