صفحه ی اول رو با «آغاز از بلاگ تا پلاک» شروع کردم و با «دوری از یار» به پایان بردم.


 جمعه 87 فروردین 2 , ساعت 3:42 عصر |[ پیام]

دفترم خاطراتم جزء کوله بارم شده بود. همه چیز توش نوشته بودم. همه چیز از مادیت و شاید کمی هم معنویات. ولی این پنج روز حسابی متبرک شد.


 جمعه 87 فروردین 2 , ساعت 3:42 عصر |[ پیام]
خانم سایه رو که خیلی یاد کردم. فقط خدا می دونه که چقدر حرفشون بود. چقدر دعاشون کردم.
از بس تعریف شنیدن از محبتهای سایه جون بیشتریها آرزو می کردند و می گفتند: «ما هم می خواهیم مثل سایه خانم باشیم.»
 جمعه 87 فروردین 2 , ساعت 3:41 عصر |[ پیام]
راستی اونایی که نبودند رو خیلی یاد کردم. نگین دارم الکی می گم. خدایشش تک تک یاد می کردم نه دسته جمعی:)
 جمعه 87 فروردین 2 , ساعت 3:39 عصر |[ پیام]
راستی ساعتها رفت جلو. دوباره قدیم جدید گفتن شروع شد.
نمی دونم چرا آقای احمدی نژاد ...هیچی...آخه توی سهمیه بندی بنزین هم دوباره نظرشون برگشت.
 جمعه 87 فروردین 2 , ساعت 3:38 عصر |[ پیام]

خانم سایه جون! چَشم. انشاالله می نویسم. راستی قلمم استدلر نیست. از همین تمساح قدیمی هاس:دی!


 جمعه 87 فروردین 2 , ساعت 3:36 عصر |[ پیام]
اول و آخرش رو هم هرچی دیلیت بزنیم فایده نداره.
 جمعه 87 فروردین 2 , ساعت 9:47 صبح |[ پیام]
چرا بعضی از اینک ها اینقدر زشت ارسال می شن؟!
 جمعه 87 فروردین 2 , ساعت 9:47 صبح |[ پیام]

اگر اینجا مدیر داشت و حکم اخراج رو به این جانب میداد حق داشت. تازه فکر کنم خودم باید برم و پیشنهاد اخراجم رو امضا کنم و تقدیم کنم.
فتوا دادن ممنوع!


 جمعه 87 فروردین 2 , ساعت 9:46 صبح |[ پیام]

وقت که مهم نیست. اون حرفها مهم بود.


 جمعه 87 فروردین 2 , ساعت 9:46 صبح |[ پیام]
<   <<   51   52   53   54   55   >>   >