با خدای مهربون حرف زدن این هم در این موقع شب شاید خیلی آدم رو سبک کنه.
جمعه 86 بهمن 12
, ساعت 1:6 صبح |[ پیام]
موج اگر می دانست ساحل هیچ وقت دستش را نمی گیرد هرگز برای رسیدنش نفس نفس نمی زد!
چقدر اینو شنیدم ولی ای کاش اون هم کمی اینو برای خودش یادآوری کنه.
چقدر اینو شنیدم ولی ای کاش اون هم کمی اینو برای خودش یادآوری کنه.
جمعه 86 بهمن 12
, ساعت 1:5 صبح |[ پیام]
اگه شبانه راه می پیمود، دامن مهتاب رو پیش رویش می گسترد! و فانوس ستاره ها رو نزدیک تر می برد تا مبادا سنگی پایش را بیازارد.
جمعه 86 بهمن 12
, ساعت 1:1 صبح |[ پیام]
هرگاه سرما آزارش می داد، شعله ی خورشید را زیاد می کرد....
جمعه 86 بهمن 12
, ساعت 1:0 صبح |[ پیام]
مثل پیامبرمون که آسمان وقتی می دید آفتاب جسم لطیفش را می آزارد، ابری را سایبان او می ساخت....
جمعه 86 بهمن 12
, ساعت 12:59 صبح |[ پیام]
دوست داشتم بهش می گفتم از طرف من هم روی ماه خداوند رو ببوس! خودش فکر می کنه شاید تا اون حد نباشه ولی کاشکی میشد بهش گفت!
جمعه 86 بهمن 12
, ساعت 12:57 صبح |[ پیام]
ولی خب هیچ گاه از درگاه خدا ناامید نباشیم فکر کنم بهترین چیز باشه...خدا که بزرگه زمان هم می گذره. به قولی یک سیب رو که بندازی هوا، تا بیاد پایین هزار تا چرخ می خوره. تابینیم بعد از این چرخش کدوم قسمتش نصیب ما میشه. خدایا...
جمعه 86 بهمن 12
, ساعت 12:56 صبح |[ پیام]
از اون لحظه ای می ترسم که دیگه نتونم تغییرش بدم و همین طور با گذشت زمان گرد و غبار دوری بر، پر و بالش بشینه:((
جمعه 86 بهمن 12
, ساعت 12:54 صبح |[ پیام]