مگه حتما باید تا اون حد مثل یونس تردید پیدا کرد.حتی وقتی داشت تعریفی رو می شنید که می گفت صدای سوسک رو هم شنیده... اون رو هم باور نداشت...
تا اون حد دوست ندارم!همین.
تا اون حد دوست ندارم!همین.
جمعه 86 بهمن 12
, ساعت 12:51 صبح |[ پیام]
مگه همیشه هم باید معجزه دید. همشون که اومدن و ما ایمان قلبی پیدا کردیم مگه مانند ابراهیم یا موسی یا عیسی و....ازشون معجزه دیدیم. نه. همشون که معجزه نداشتن ولی بازهم قبولشون کردیم. چون به خدایشان ایمانی قلبی تر داشتیم. خب پس یعنی واقع بین نبودیم چون معجزه نداشتیم؟
جمعه 86 بهمن 12
, ساعت 12:48 صبح |[ پیام]
برای واقع بین شدن بایستی به معجزه اعتقاد داشت.
اصلا نمی دونم این جمله رو درست گفته یا نه؟
اصلا نمی دونم این جمله رو درست گفته یا نه؟
جمعه 86 بهمن 12
, ساعت 12:46 صبح |[ پیام]
اگه بگه که کلا درست بشو نیست چی؟ اونوقت باید چه کار کرد؟ یعنی یکی دیگه....عمرا...
آره جونه خودم. الان میگم عمرا، ولی به موقعش مجبورم قبول کنم. بازم فقط می گم خدایا خودت...
آره جونه خودم. الان میگم عمرا، ولی به موقعش مجبورم قبول کنم. بازم فقط می گم خدایا خودت...
جمعه 86 بهمن 12
, ساعت 12:45 صبح |[ پیام]
خدایا جونم یعنی تا فردا که بیاد برام درستش می کنه. خب شاید نتونه. شاید از دستش بر نمی یاد. خدایا خودت کمکمون کن.
جمعه 86 بهمن 12
, ساعت 12:43 صبح |[ پیام]
آخه خدا جون این رسمشه؟ من تازه داشتم میرم تو فکر برا بهتر شدنش یعنی به قول...دنبال نقطه ی عطف می گشتم. که البت خودش بهم گفت. خب پیداش هم کردم؛ فقط مونده بود انجام دادنش. ولی حالا چجوری؟ وقتی نمی تونم خودم باهاش تماس داشته باشم.ای خدا!!!!
جمعه 86 بهمن 12
, ساعت 12:41 صبح |[ پیام]
خب اون دفعه هم، همین مشکل پیش اومد. ولی خودم گفتم که چه کارش کردم که این جوری شده و تازه خودم هم حلش کردم ولی این دفعه هر چی فکر می کنم می بینم دیشب با خوبی و خوشی گذاشتمش کنار. ولی امروز!!!
جمعه 86 بهمن 12
, ساعت 12:39 صبح |[ پیام]
کاشکی همون لحظه حواسم رو خیلی بیشتر از اینا جمع کرده بودم. ولی به خدا من اصلا کاریش نکردم...اصلا...
جمعه 86 بهمن 12
, ساعت 12:37 صبح |[ پیام]
خدا جون یعنی داری بندت رو به خاطر چنین چیزی امتحان می کنی.آخه این چه امتحانیه؟
جمعه 86 بهمن 12
, ساعت 12:36 صبح |[ پیام]