همچین امشب حسش نیست، اینک نویسی (حالا خوبه حسش رو ندارم وگرنه...)
گاهی رفتن بهتر از ماندن!
گاهی رفتن بهتر از ماندن!
یکشنبه 86 بهمن 14
, ساعت 12:20 صبح |[ پیام]
کسی مانند من تنها نماند
به راه زندگانی وانماند
خدا را، در قفای کاروان ها
غریبی در بیابان جانماند!
به راه زندگانی وانماند
خدا را، در قفای کاروان ها
غریبی در بیابان جانماند!
یکشنبه 86 بهمن 14
, ساعت 12:18 صبح |[ پیام]
چو ماه از کام ظلمت ها دمیدی
جهانی عشق در من آفریدی
دریغا، با غروب نابهنگام
مرا در دام ظلمت ها کشیدی
جهانی عشق در من آفریدی
دریغا، با غروب نابهنگام
مرا در دام ظلمت ها کشیدی
یکشنبه 86 بهمن 14
, ساعت 12:15 صبح |[ پیام]
ولی خداییش می ارزید که دو روز تعطیل باشه. حسابی انعطاف پذیر شده( چه رمانتیک) یعنی خیلی زود ارسال می کنه.
یکشنبه 86 بهمن 14
, ساعت 12:12 صبح |[ پیام]
همه بعد از چند روز که حسابی حالش بد بود، رفتند بهش سر زدن و هر کی، رفت کار خودش رو کرد.
ولی من چی؟ واسه من هنوز درست نشده
ولی من چی؟ واسه من هنوز درست نشده

یکشنبه 86 بهمن 14
, ساعت 12:10 صبح |[ پیام]
چه الکی خودمون رو تحویل گرفتیم. هنوز نگفته با هم میریم یا نه....خودمون رو دعوت کردیم.
خب می دونیم که اول از همه ایم اصولا!
خب می دونیم که اول از همه ایم اصولا!
یکشنبه 86 بهمن 14
, ساعت 12:5 صبح |[ پیام]
زیاد جدی نگیر مادر پیر میشه! اون وقت اون بنده خدا گناه داره و باید با....
یکشنبه 86 بهمن 14
, ساعت 12:3 صبح |[ پیام]
دارم نصیحتش می کنم و میگم من اون موقع که به سن تو بودم و این کار رو....نمی کردم...یا شاید هم انجام می دادم و...
حالا خوبه یک سال از من بزرگتره!
:)
حالا خوبه یک سال از من بزرگتره!
:)
یکشنبه 86 بهمن 14
, ساعت 12:2 صبح |[ پیام]
رمزی صحبت کردن هم حال و هوای خودش رو داره ها!
می حظیم!
می حظیم!
یکشنبه 86 بهمن 14
, ساعت 12:0 صبح |[ پیام]