سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آخ جون.....خوب شد...خوب خوب. مشکلم حل شد.
همچین بگی نگی، فک کنم وقته خوابم فرا رسیده باشه.
حالا میدون رو می دیم به بقیه تا اونا هم باینکن(چی شد؟ همون اینک بنویسن بود فک کنم:دی!!)
 پنج شنبه 86 دی 27 , ساعت 2:6 صبح |[ پیام]
لذت می بریم...خودمان اینک را روی یک دست می چرخانیم...تبریک به اینکی ها...( تبریک به خودم فک کنم. ها؟)
تازه...آمار دیروز 83 تا؛ ولی تا الان 25 تا. بدک نیست
 پنج شنبه 86 دی 27 , ساعت 2:4 صبح |[ پیام]
خب چه کار کنم؟ مشکلی برام پیش اومده داره برام حل میکنه....خودش هم میگه راضیه...
خدا کنه راس بگه...
 پنج شنبه 86 دی 27 , ساعت 1:57 صبح |[ پیام]
آخه چقدر می خوای اذیتش کنی؟ پاشو جمع کن بساطت رو؛ برو بخواب دیگه...
این موقع شب اینجا چی کار می کنی؟
 پنج شنبه 86 دی 27 , ساعت 1:56 صبح |[ پیام]
از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید،
آدمیت مُرد! گرچه آدم زنده بود.
 پنج شنبه 86 دی 27 , ساعت 1:45 صبح |[ پیام]
یکی بیاد به من بگه، آخه حالا که داری شعر می نویسی حداقل به جاش بنویس. آخه مگه الان بهاره که داری به پرستوهای مهاجر و سبزه و کوه و دشت و دمَن سلام می کنی؟!!!!!!
 پنج شنبه 86 دی 27 , ساعت 1:40 صبح |[ پیام]
با همین دیدگان اشک آلود
از همین روزنِ گشوده به دود
به پرستو، به گل، به سبزه درود
 پنج شنبه 86 دی 27 , ساعت 1:38 صبح |[ پیام]
البت اصولا از این خطاها از ما سر نمی زنه.....آخه به ما میگن پاستوریزه....
آره جونِ....
 پنج شنبه 86 دی 27 , ساعت 1:36 صبح |[ پیام]

سر کار گذاشتن بعضی ها هم عالمی داره واسه خودشا


 پنج شنبه 86 دی 27 , ساعت 1:35 صبح |[ پیام]
راز جوی، آب است
راز صبح آفتاب است
رازهای واقعی رازهای برملاست؛ مثل روز روشن است
راز این جهان خداست.
 پنج شنبه 86 دی 27 , ساعت 1:30 صبح |[ پیام]
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >