امشب یکی از اون بهترین شبهای عمرم خواهد شد؛ هنوز نشده ولی خواهد شد.
پنج شنبه 86 بهمن 25
, ساعت 7:38 عصر |[ پیام]
خیلی ناشکری. خیلی. من لبخندای ده سال پیش زینب رو یادم نرفته؛ اما تو...
پنج شنبه 86 بهمن 25
, ساعت 7:26 عصر |[ پیام]
اینک های مادرانه رو خیلی دوست دارم. چون از هیجان زندگی توش نوشته میشه. کاش کمی هم از شادی های زندگی برای هم می گفتیم. کاش شادی ها رو فراموش نکنیم. کاش غم ها رو به پس زمینه ذهن به مهمانی فرستاده و غم های بزرگتر را به مقایسه با غمک های خود فرا خوانیم. یا علی...
پنج شنبه 86 بهمن 25
, ساعت 7:5 عصر |[ پیام]
به رسمی ترین زبان ها گفتم، باز هم میگم: ....چرا غم؟؟.... چرا ناراحتی؟؟؟.... چرا غصه؟؟؟؟ ...نگرانم!!!
پنج شنبه 86 بهمن 25
, ساعت 6:55 عصر |[ پیام]
< language=java>
>
خفقان؟مگه چه شکلیه که لمسش کردی؟مگه لمس شدنیه؟والله ما فکر کردیم خفه شدنیه نه لمس کردنی...
خفقان؟مگه چه شکلیه که لمسش کردی؟مگه لمس شدنیه؟والله ما فکر کردیم خفه شدنیه نه لمس کردنی...
پنج شنبه 86 بهمن 25
, ساعت 1:30 عصر |[ پیام]
وقتی آدم سرش را کج بگیرد، قطعا کسی پیدا میشود که یک پسگردنی بهاش بزند. بابا همیشه میگفت: «سرت را بالا بگیر؛ گردن کج، بی پسگردنی نمیماند.»
پنج شنبه 86 بهمن 25
, ساعت 11:24 صبح |[ پیام]
خفقان میدانی چیست؟
من با تمام وجودم لمسش کردهام.
پنج شنبه 86 بهمن 25
, ساعت 10:32 صبح |[ پیام]
هر آنکه هستی بادا...
گر حامد و گبر و بتپرستی بادا...
این درگه ما درگه نومیدی هست!
بادا بادا... هر آن که هستی بادا...
ایشالا مبارک بادا...
پنج شنبه 86 بهمن 25
, ساعت 10:2 صبح |[ پیام]
اینک هایم رو نوشتم.فقط بده که از توی مدیریتم نمیشه جواب کامنتهای دوستان را داد.نمی دونم چشه؟چرا ارسال نمیشه؟
پنج شنبه 86 بهمن 25
, ساعت 8:9 صبح |[ پیام]