سفارش تبلیغ
صبا ویژن
و یک صبح خوب.
صبح جمعه باید پر نشاط باشد.
کم کم خیال‏ها هم بر باد می‏روند.
خیال رویت، خیال کویت، و تو کجایی؟
 جمعه 86 اسفند 10 , ساعت 9:22 صبح |[ پیام]
دیگر باید رفت.
امروز واقعا خسته شدم.
ماراتن بزرگی بود.
خوش گذشت....خدانگهدار

 جمعه 86 اسفند 10 , ساعت 12:10 صبح |[ پیام]
آیا من منتظر بلا هستم یا بلا منتظر من،
هر وقت موبایلم زنگ می خورد انگار کسی دارد به من خبر بدی می دهد.
روز ها با یکدیگر چقدر فرق می کند
دنیا دور روز است روزی برای تو و روزی بر علیه تو

 جمعه 86 اسفند 10 , ساعت 12:9 صبح |[ پیام]
رفیقی داشتم که آنقدر دروغ گفت که دوستان دیگر او را پیغمبر کذاب نام گذاری کردند.
بدم می آید از دروغ.
خوره جان آدم است دروغ.

 جمعه 86 اسفند 10 , ساعت 12:7 صبح |[ پیام]
نمی دانم چه شد که اینها رو گفتم .
یکدفعه به یاد غم و قصه های اخیرم، به یاد رنج و عذاب های اخیرم افتادم.
و این که اینها در زندگی من نبود...و حال چه شده  که زیاد شده؟

 جمعه 86 اسفند 10 , ساعت 12:5 صبح |[ پیام]
و حال که سال ها می گذرد روز هایی که قرآن می خواندم و نمی خواندم را مقایسه می کنم ...
چقدر متفاوت است...؟


 جمعه 86 اسفند 10 , ساعت 12:3 صبح |[ پیام]
شاید حال به این حرف می رسم که اذکرونی اذکرکم یعنی چه؟
کلاس اول راهنمایی بودم صبح ها قرآن نمی خواندم معدلم شد17:50
سال دوم که شد قرآن خواندن را شروع کردم. معدلم شد 19

 جمعه 86 اسفند 10 , ساعت 12:2 صبح |[ پیام]
یادم می آید زمانی روزم را به چند صفحه قرآن شروع می کردم.
وقتی به حال و گذشته فکر می کنم این قرآن نخواندن ما هم چقدر دردسر برایمان درست کرد.
انگار قرآن خواند مساوی با عدم دردسر بود.
باید دوباره شروع کرد.

 جمعه 86 اسفند 10 , ساعت 12:0 صبح |[ پیام]
و من هم لذت نماز شب!
البت درک کرده ام .
شاید هم دلم برایش تنگ شده .
ولی این مدرن شدن ما هم شده دردسر.


 پنج شنبه 86 اسفند 9 , ساعت 11:57 عصر |[ پیام]
شب شده و موقع خواب.
پدرم خیلی منضبط هست.
سر ساعت می خوابد و سر ساعت بلند می شود.
خب سنتی است،
لذت پشت سیستم نشستن را درک نکرده است دیگر...

 پنج شنبه 86 اسفند 9 , ساعت 11:54 عصر |[ پیام]
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >