سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشق واژه سرمستی زندگی است
عشق واژه زندگی است زندگی است


 دوشنبه 86 اسفند 13 , ساعت 12:19 صبح |[ پیام]
دارم خاطرات شهدا رو از نت می‏کشم بیرون.دلم می‏خواد بچه‏هام با واژه شهید غریب نباشن؛ که وقتی میارمشون منطقه جنگی،احساس گنگی پیدا نکنند.خدا کنه بتونم موفق بشم.آخه گفتنش همچین آسون هم نیست.شهید در هیچ چارچوبی نمی گنجه که؟؟
 یکشنبه 86 اسفند 12 , ساعت 11:11 عصر |[ پیام]

بی گناهی کم گناهی نیست در دیوان عشق
یوسف از دامان پاک خود به زندان می‌رود


 یکشنبه 86 اسفند 12 , ساعت 11:2 عصر |[ پیام]

به عشق پاک کردم صرف عمر خود ندانستم
که از تر دامنی با غنچه هم بستر شود شبنم


 یکشنبه 86 اسفند 12 , ساعت 11:2 عصر |[ پیام]

میگما! لیلی‌جون!
این عشق و عاشقی ما هم خیلی مسخره و خنده‌داره ها!
کمترین اشکالش اینه که با عشق و عاشقی‌های این دوره زمونه سازگار نیست!
امضاء: مجنون!


 یکشنبه 86 اسفند 12 , ساعت 10:59 عصر |[ پیام]
مادرانه بزرگوار ، کاش یکی هم مجبور بود که من رو با خودش ببره شلمچه. فکر کنم که خدا کودکانتون رو دوست داره و اونا لایقش شدن که بیان. خوش به حالشون و بد به حال من.
 یکشنبه 86 اسفند 12 , ساعت 10:31 عصر |[ پیام]
مگه پدر بودن با بچه داری مغایرت داره؟ای بابا! یه کم هم ماها رو درک کن.باور کن تجربه ات زیاد میشه ها...برای روز مبادا به کارات خواهد آمد.از ما گفتن بود و از تو نشفتن...یادت باشه ها...
 یکشنبه 86 اسفند 12 , ساعت 9:22 عصر |[ پیام]
ظاهرا باید هر دوتایشان را بیاورم.پدرم در میاد تا این دو تا رو با هماهنگ کنم و بیارمشون.حس می‏کنم تا نیستیم ؛ این بابا حسابی در سکوت و خلوت خانه ،احساس آرامش  بکند.ما که بخیل نیستیم.اما خداییش زوره.کاش یه خرده بچه‏داری می‏کردی...چیزی ازت کم می‏شد؟؟
 یکشنبه 86 اسفند 12 , ساعت 9:21 عصر |[ پیام]
سه نفری شدیم.چه جوری حلش کنیم؟این‏همه راه با این همه مسوولیت.می‏بینی !!!باز مادرها می‏بازند.حداقل در مورد آزادیشان می‏بازند.باز نگین فمنیستی شده ام...خوشم نمی‏آید...
 یکشنبه 86 اسفند 12 , ساعت 9:13 عصر |[ پیام]
ای بابا چرا حرف تو دهنمون می زارین. اصلن(اصلا بزار به حساب کم سواتی!) مگه تو قبول شدی بهم شیرینی دادی؟!
منم میخوام. یکی هم ما رو مهمون کنه!
 یکشنبه 86 اسفند 12 , ساعت 7:52 عصر |[ پیام]
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >