و لحظه لحظه ذهنم تو را استشمام میکند...
آیا بارو میکنی...
سخت است خودم هم باورم نمیشود...
آیا بارو میکنی...
سخت است خودم هم باورم نمیشود...
چهارشنبه 86 اسفند 15
, ساعت 3:17 عصر |[ پیام]
چگونه از بی سری سرها سر داشتن غنیمت است...
و من که سر را دوست ندارم باید چهکنم...
و من که سر را دوست ندارم باید چهکنم...
چهارشنبه 86 اسفند 15
, ساعت 3:16 عصر |[ پیام]
و الان من سر کلاس درسم .
کلاس وبلاگ نویسی.
و اینک را از بهترین وبلاگهای گروهی معرفی کردم ...
کلاس وبلاگ نویسی.
و اینک را از بهترین وبلاگهای گروهی معرفی کردم ...
چهارشنبه 86 اسفند 15
, ساعت 2:33 عصر |[ پیام]
کاش همیشه رؤیاهایمان اینقدر راحت به واقعیت تبدیل می شد!
چهارشنبه 86 اسفند 15
, ساعت 12:41 صبح |[ پیام]
می خواهم یک ویلا در دبی بخرم
شاید اینگونه رؤیاهایم به واقعیت تبدیل شد...
شاید اینگونه رؤیاهایم به واقعیت تبدیل شد...
چهارشنبه 86 اسفند 15
, ساعت 12:40 صبح |[ پیام]
مشکل این بود که صاحب چشمها را اشتباه گرفتم والّا به خدا اون چشمها عاشقی داشت...
سه شنبه 86 اسفند 14
, ساعت 11:13 عصر |[ پیام]
من دارم میرم. دعا کنید. خیلی. خب؟ خیلیا! فراموش نمی کنید؟ یاد اوری نکنم.
سه شنبه 86 اسفند 14
, ساعت 7:23 عصر |[ پیام]
به بهانهی نشریهی «بینراهی»، نوشتههای شهید چمران را میخوانم. چمران دریایی است که حالا حالا میشود در آن شنا کرد. دارم شنا میکنم...
سه شنبه 86 اسفند 14
, ساعت 4:37 عصر |[ پیام]
توی دفتر، بچهها همه جمعاند و کارهای اردو را انجام میدهند....
موسیقی میممثلمادر
هنوز مثل آن شب که تهران رفتیم سینما، خاطرهها تر و تازه است.
سه شنبه 86 اسفند 14
, ساعت 4:9 عصر |[ پیام]
اینجا که نباشی...
نه! مگر می شود نباشی. هستی. همیشه...
نه! مگر می شود نباشی. هستی. همیشه...
دوشنبه 86 اسفند 13
, ساعت 5:44 عصر |[ پیام]