سفارش تبلیغ
صبا ویژن

و آنقدر منجلاب دنیا گیر کرده‏ام که فقط دستان پرتوان تو هست که قدرت بیرون کشیدنم را دارد.
و حال است که حس می‏کنم چه شدید احتیاج به جایی خلوت و دنج دارم

 


 پنج شنبه 86 اسفند 16 , ساعت 12:27 صبح |[ پیام]
و من هم نمی‏خواهم ببینمت، فقط...
کمکم کن که حست کنم،‍ درکت کنم،
من ، درک، خدا؟!
یعنی ارزشت درکت را ندارم.
خودم می‏دانم، اما تو ارزش در ک کردن داری...!
 پنج شنبه 86 اسفند 16 , ساعت 12:26 صبح |[ پیام]
به یاد قوم موسی افتادم.
بهانه گیر ترین قوم .
می خواهید خدا را ببینید.
کدامشان زنده ماند؟
موسی به جزع افتاد...
 پنج شنبه 86 اسفند 16 , ساعت 12:22 صبح |[ پیام]

نه تو حق داری که خود را پیدا پنهان کرده‏ای.
به خاطر این است که ما نمی‏توانیم  پیدایت کنیم
شاید چشمانمان قدرت دیدن پیداییت را ندارد
شاید نابود می‏شویم
شاید...


 پنج شنبه 86 اسفند 16 , ساعت 12:21 صبح |[ پیام]

خدا تنهای پیدای پنهان زندگی ماست 
خیلی پیدا خیلی پنهان.
و تو ای خدا، تو که خود پیداترین پیدایی چرا پنهانی...
بنما خودت را که پنهان نباشی...


 پنج شنبه 86 اسفند 16 , ساعت 12:19 صبح |[ پیام]

تو در وچودی منی اما من به دنبال تو هستم در جای دیگر
آب در کوزه و ما گرد جهان می‏گردیم...


 پنج شنبه 86 اسفند 16 , ساعت 12:17 صبح |[ پیام]

بعضی شب‏ها آدم یک تصمیم های حیاتی می‏گیرد.

تصمیمی خیلی مهم
اما تصمیم مهم نیست

عملی کردن آن مهم است...
پس خدایا خودت کمکم کن...


 پنج شنبه 86 اسفند 16 , ساعت 12:12 صبح |[ پیام]
به دنبال راهی برای فرار ‏می‏گردم.
فرار از تنهایی.
به کجا بروم برای فرار از تنهایی
دیگر هیچ جا را دوست ندارم. هیچ!
 چهارشنبه 86 اسفند 15 , ساعت 8:0 عصر |[ پیام]
پدر که مسافرت است بقیه هم کربلا می‏روند...
خانه‏ی‏مان خالی می‏شود خالیِ خالی...
عید و تنهایی، عجب عید مزخرفی خواهم داشت.
چه فکر‏ها و خیال‏ها برای عید‏مان داشتم ...
 چهارشنبه 86 اسفند 15 , ساعت 7:53 عصر |[ پیام]
تنهایی اذیتم می‏کنم.
تنهایی را دوست ندارم.
یعنی عید را باید تنهایی سر کنم...
کاش گذرنامه‏ام را تمدید کرده بودم...
 چهارشنبه 86 اسفند 15 , ساعت 7:50 عصر |[ پیام]
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >