برف شدیدی با یه مه غلیظ همه جا رو پوشونده. دیگه قشنگ نیست. تا حالا برف با رعد و برق ندیده بودم. یه کم ترسناکه.
پنج شنبه 86 آذر 29
, ساعت 12:54 صبح |[ پیام]
شب دلتنگی. خیلی وقته که نمی تونم گوش کنم. خیلی وقته که شنیدنش همان و بغض و بعدشم اشک همان. خاطره رفتن؛ خاطره جدایی؛ گرچه اون رفتن و جدایی دیری نپایید اما حداقل نتیجه ش این شد که دیگه نمیشه گوش کنم.
پنج شنبه 86 آذر 29
, ساعت 12:43 صبح |[ پیام]
این موقع شب باید با چارقد ور بری
اونم با این مطالب قشنگشون
اونم با این مطالب قشنگشون
پنج شنبه 86 آذر 29
, ساعت 12:34 صبح |[ پیام]
سال 77 یه نوار گرفتم؛ شب دلتنگی حسین زمان. توی همون سال ها حسرت و فاصله محمد اصفهانی رو هم گوش می کردم. از موسیقی سنتی هم خوشم نمی اومد.
پنج شنبه 86 آذر 29
, ساعت 12:30 صبح |[ پیام]
راستی اینک نویس ماهر
همون حامد خودمون، خوابش می اومد رفت خوابید
گفت حال و حوصله اینک نویسی رو ندارم
اونم کی حامدددددددددد
همون حامد خودمون، خوابش می اومد رفت خوابید
گفت حال و حوصله اینک نویسی رو ندارم
اونم کی حامدددددددددد
پنج شنبه 86 آذر 29
, ساعت 12:29 صبح |[ پیام]
فعلا بسه دیگه. من او بسه. یادش به خیر؛ اشک هایی که ریختم...
پنج شنبه 86 آذر 29
, ساعت 12:28 صبح |[ پیام]
حسن کوتاه بیا بابا...
انقدر ننویس تو این اینک
مگه تو چقه اینک داری
انقدر ننویس تو این اینک
مگه تو چقه اینک داری
پنج شنبه 86 آذر 29
, ساعت 12:27 صبح |[ پیام]
تو این چند سال، همه هراسم این بود و اینه که نکنه سرنوشت من و علی مثل هم باشه. امیرخانی! خیلی ...
پنج شنبه 86 آذر 29
, ساعت 12:23 صبح |[ پیام]
هنوز هم همون جوریه البته؛ هر وقت اسم مهتاب میاد، بغض می کنم. آها یادم اومد! مشکل من اینه که همیشه وقتی یه داستان می خونم دنبال خودم می گردم؛ همیشه توی رمان ها و داستان ها می گردم تا خودم رو پیدا کنم. و چه زجری داره...
پنج شنبه 86 آذر 29
, ساعت 12:22 صبح |[ پیام]