زارع با اینکه تلویزیون نداشتیم اما معتاد فیلمای تلویزیون بود؛ همیشه دنبال فرصت بود تا یه جورایی یه جا تلویزیون گیر بیاره و مثلا این فیلمای روتین شبکه سه رو ببینه!
پنج شنبه 86 آذر 29
, ساعت 2:33 صبح |[ پیام]
بعد از کافه اینقدر قدم زدیم با حامد و محمدحامد که نای خوابیدن هم ندارم. خدا کنه حسن هاستم را زودتر ردیف کنه. کوچ کنیم از پارسیبلاگ. هر چی خدا بخواد. به امید خدا.
پنج شنبه 86 آذر 29
, ساعت 2:32 صبح |[ پیام]
Dove LA more
Dove LA more
Non ce nessuno
Non ce nessuno
Bello come te e ti amo
پنج شنبه 86 آذر 29
, ساعت 2:30 صبح |[ پیام]
مگه ما برای ملت مینویسیم؟ قرار هم نیست ملت بدانند ما چه میگویم. البته اگر همه مطالب مثلا حامد یا حسن و مهدی را بخوانند میفهمند ماجرا چیست ولی با یه نگاه هیچی دستگیرتون نمیشه. دلم براتون وسوزوه.
پنج شنبه 86 آذر 29
, ساعت 2:26 صبح |[ پیام]
تو بهش می گفتی سررسید سورمه ای. باشه. همون سررسید سورمه ای. خیلی وقته به دفتر عشقم سر نزده م. دفتر گریه؛ دفتر دلتنگی. همون دفتری که یه بار کامل کامل چسبکاری ش کردم. یادته؟ همون دفتری که پر بود از ناامیدی هام. «در سراشیبی که نامش...
پنج شنبه 86 آذر 29
, ساعت 2:5 صبح |[ پیام]
یادته اون دفعه که دوم تیر بود یه شعر نوشته بودم برات؟ می دونم الان کجاست. کیفتُ بده تا چشم بسته درش بیارم!
پنج شنبه 86 آذر 29
, ساعت 2:3 صبح |[ پیام]
یادته اون روز که سوار تاکسی شدیم؟ کیف رو یادته؟ نه! کتاب بود. چون من گذاشتم؛ اگه تو می خواستی بزاری کیف می شد!
پنج شنبه 86 آذر 29
, ساعت 1:58 صبح |[ پیام]