یه نفر کامنت گذاشته شده؛ نوشته بازدید دیروزتون 313 تا بوده! و این رو هم گفته که به خاطر همین اومده توی وبلاگ!
جمعه 86 آذر 30
, ساعت 1:21 صبح |[ پیام]
ندارم چاره ای جز عشق و مستی...
که این بی چارگی تدبیر عشقه...
که این بی چارگی تدبیر عشقه...
جمعه 86 آذر 30
, ساعت 1:12 صبح |[ پیام]
بلورهای برف، اون رو یاد اولین شبی انداخت که از خونه خارج شد.تلنگری و فلاش بکی...روز اولی که به لبخندش، خندید، شب اولی که به اون پناهنده شد، شب اولی که بی پناه رهاش کرد.و بعد دیگه ...جسد بی جانش رو با بلور یخزده اشک بر صورتش، نگهبان پارک فردا صبح پیدا کرد.
جمعه 86 آذر 30
, ساعت 1:8 صبح |[ پیام]
سریال جنگل برفی را یادتان هست؟ موسیقیاش خیلی دوستداشتنی است. آره آره... رودخانهی برفی بود. گفتم یه مشکلی دارهها!
جمعه 86 آذر 30
, ساعت 1:4 صبح |[ پیام]
آی ی ی ی! فکم درد گرفت. چهقدر حرف زدم امشب!
جمعه 86 آذر 30
, ساعت 12:40 صبح |[ پیام]
اونروز بهت گفت که دلم برات تنگ شده، میفهمی؟؟ تو فقط خندیدی و خوُب، نفهمیدی.... امروز معنی اون دلتنگی رو فهمیدی.
جمعه 86 آذر 30
, ساعت 12:39 صبح |[ پیام]