تا تو نگاه میکنی
کار من آه کردن است
جان به فدای چشم تو
این چه نگاه کردن است
(منم شاعرش رو نمیدونم)
کار من آه کردن است
جان به فدای چشم تو
این چه نگاه کردن است
(منم شاعرش رو نمیدونم)
جمعه 86 آذر 30
, ساعت 2:44 صبح |[ پیام]
یادته اولین جمله م رو؟ یه ذره فکر کن، نه! فکر هم نکن. الان توی ذهنته!
جمعه 86 آذر 30
, ساعت 2:41 صبح |[ پیام]
بهترین لحظه های روز و شبم/لحظه های شکفتن سحر است
که سیاهی شکسته پا به گریز/روشنائی گشوده بال و پر است
(شاعرش رو نمیشناسم خوب)
جمعه 86 آذر 30
, ساعت 2:41 صبح |[ پیام]
خیال رفتگان، شب تا سحر بر جانم آویزد
خدایا، این شباویزان چه می خواهند از جانم؟
(شهریار)
جمعه 86 آذر 30
, ساعت 2:39 صبح |[ پیام]
حتا هیچوقت در حد پیشنهاد هم چیزی نگفتم. حتا نزاشتم اشکام رو ببینی.
جمعه 86 آذر 30
, ساعت 2:35 صبح |[ پیام]
روزی نمی رسد که من به دوری تو خو کنم...
جمعه 86 آذر 30
, ساعت 2:35 صبح |[ پیام]
تو هیچ وقت دستات رو باز نکردی؛ اما من هیچ وقت نگفتم چرا. هیشوخ.
جمعه 86 آذر 30
, ساعت 2:34 صبح |[ پیام]
پیامک فرستادم برایش: «خب... از خواستگاری چه خبر؟ جواب مثبت بود؟» جواب داد: «خیلی بیشعوری!» مطمئن شدم که جواب مثبت بوده است. پیامک فرستادم برایش: «ایشالا به پای هم پیر شید!»
جمعه 86 آذر 30
, ساعت 2:25 صبح |[ پیام]
همیشه وقتی میخواست بهاش سلام کند میگفت: «سلام عزیزم.» من گوشم را میگرفتم ولی باز دیوانه میشدم؛ حتی وقتی هیچ صدایی نمیشنیدم.
جمعه 86 آذر 30
, ساعت 2:22 صبح |[ پیام]