کاری کن قضایای این یک هفته را فراموش کنم و کاری کن مشکل اصلی از راهی که به عقل جن هم نمیرسه حل بشه...
پ.ن: باز پر رویی کردم. میبینی؟ گفتم یه دعا میکنم ولی دو تا دعا داشتم!
چقدر در این یک هفته دلم دنبال رفقایی میگشت که اول بنشینم برایش کلی درد دل کنم، بعد بشود سر را روی شانهاش گذاشت و یک دل سیر گریه کرد.
چقدر تعداد رفقایم زیادند! چقدر از این دست رفیق کم دارم!
پ.ن: یکی بود. کمی از درد دلم را میداند. کاش شانهاش هم بود... برای گریه کردن...
پ.ن: چندین بار خواستم در این یک هفته بیایم و بنویسم. ننوشتم. گفتم بگذار اگر قرار است مشکلات حل شود، هیچ اثری ازوجود پلیدشان باقی نماند.
به این یک هفته گذشته که نگاه میکنم، میبینم شاید بدترین روزهای عمرم را در این یک هفته گذرانده باشم.
پ.ن: ناشکری نمیکنم. جاهای خوب هم رفتم. لحظات خوب هم داشتم.
به هفته پیش همچین شبی فکر میکنم.
وای! چقدر بد بود و بد...
کاش جناب آقای «نداریم» مثل همیشه که حواسشان جمع است که نکند کسی پنج خط و نیم! بنویسد و سریعا واکنش نشان داده و کامنتهای اخطار آمیز! میدهند،حداقل کامنتی برای این پیشنهاد بگذارند تا آدم از دادن پیشنهادات به این قشنگی سرخورده نشود!
به علاوه بعداها که خودمان هم آرشیو نوشتههامان را میخوانیم خیلی قشنگتر خواهد بود که لحظه نوشتن آن اینک (اونک!) را بیشتر توجه کنیم.
پ.ن: کاش توجه کنیم!
مثلا فکرکنید یک نفر در طول یک روز ساعت به ساعت اینک بنویسد.
کمتر پیش میآید که خوانندهای که آخر شب اینکهای او رامیخواند به ساعت نوشتنش هم توجه کند!
پ.ن: کاش توجه کند!
کاش آقای «نداریم» این پیشنهادی که الآن میخواهم بدهم را مسخره نکند! چون به نظرم ابتکار جالبی است!