خیلی ناشکری. خیلی. من لبخندای ده سال پیش زینب رو یادم نرفته؛ اما تو...
پنج شنبه 86 بهمن 25
, ساعت 7:26 عصر |[ پیام]
یاد اون شب به خیر. تابستون بود؛ لامرد بودم. بالای اون تپه هه. که شهدای گمنام دفن شده ن. اون نور سبز. و من روی مزارها نشسته بودم. با اون سررسید سورمهای. خدایا! سه سال و نیمه دست کم!
چهارشنبه 86 بهمن 24
, ساعت 6:13 عصر |[ پیام]
این که همه رو دوست دارید دلیل نمیشه که من از محبتاتون تشکر نکنم و قدرتون رو ندونم
چهارشنبه 86 بهمن 24
, ساعت 2:31 صبح |[ پیام]
توی این برهوت توجه نمی دونی چه حالی می ده وقتی تحویل می گیری؛ اونم اینقدر زیبا. مخصوصا وقتی می گی از من دلخوری...
چهارشنبه 86 بهمن 24
, ساعت 1:40 صبح |[ پیام]
آن قدر کوفتی ام که شعر هم نمی تواند کاری بکند.
چهارشنبه 86 بهمن 24
, ساعت 12:33 صبح |[ پیام]
این بلایی که دنیا داره سر ما در میاره، بی رحمترین آدمیزادها هم سر گوسفندها در نمیارن.
چهارشنبه 86 بهمن 24
, ساعت 12:30 صبح |[ پیام]
بزرگترها وقتی آش درست میکنند، اگر بهشان بگویی دارد شور میشود، میگویند ما هر چه باشد دو سه پیرُهن از شما بیشتر پاره کردهایم. وقتی شوری آش اذیتشان کرد اما نمیگویند خودمان کردیم خودمان درستش میکنیم؛ میگویند: احمد! بزار روی گاز، دو لیتر آب بهش اضافه کن، بزار بجوشه!
سه شنبه 86 بهمن 23
, ساعت 3:38 عصر |[ پیام]