یک آرزو: کاش با لایو رایتر یا اسکرایبفایر میشد پارسیبلاگنویسی کرد.
سه شنبه 87 تیر 18
, ساعت 2:31 عصر |[ پیام]
مینویسم تا بیایی. ننوشتم هم بیا. بیایی هم مینویسم.
سه شنبه 87 تیر 18
, ساعت 2:29 عصر |[ پیام]
از ما دیگه گذشته؛ خیلی چیزا؛ باور کن؛ باور میکنی.
سه شنبه 87 تیر 4
, ساعت 8:15 عصر |[ پیام]
تازه اون کفشه رو گرفته بودم. با بابا رفتیم گرفتیم. تا ماه مبارک هم می پوشیدم. الان هم پشت اون در گذاشته. اسماعیل! حوصله ندارم. حوصله که نه! تاب ندارم. تاب یادآوری خاطراتی که جز درد چیزی ندارن. بیخی.
سه شنبه 87 تیر 4
, ساعت 8:4 عصر |[ پیام]
یادته اون شب بیرون نشسته بودیم و شام سیرابی خوردیم؛ و پشه فراوون بود؟ یادگار عروسی تو بعد از دو سال، روی پامه! ساق پام پر زخمه! بعد از دو سال. می فهمی یعنی چی؟
سه شنبه 87 تیر 4
, ساعت 8:1 عصر |[ پیام]
می بینی اسماعیل! یادته کی عروسی کردی؟ آره؟ همون سالی که من تابستونش لامرد بودم. یعنی الان دو سال شده. تو دو ساله ازدواج کردی. و چند بار با خانومت دعوات شده؛ اما من هنوز یادگار عروسی تو رو دارم!
سه شنبه 87 تیر 4
, ساعت 7:59 عصر |[ پیام]
ششسشی نبفلرا بتهنمم تکبگرشیسکی گبفلتانت. آنخمهک رگوشزس تیوبللدامت بنومدک. مهمترین مسئلهی امروزم.
یکشنبه 87 تیر 2
, ساعت 1:3 صبح |[ پیام]