سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لب دریا، جدال تور و ماهی
ز وحشت می رود چشمم سیاهی
تپیدن های جان ها بود بر خاک
کنار هم، گناه و بی گناهی!
 دوشنبه 87 اردیبهشت 23 , ساعت 1:32 عصر |[ پیام]
وقتی بارون اشک رو روی گونه هام می زاری
 دوشنبه 87 اردیبهشت 23 , ساعت 1:31 عصر |[ پیام]
وقتی می دونم که آخر برم و تنهام می زاری
 دوشنبه 87 اردیبهشت 23 , ساعت 1:30 عصر |[ پیام]
وقتی می دونم که قلبت مثل رنگ شب سیاهه
 دوشنبه 87 اردیبهشت 23 , ساعت 1:30 عصر |[ پیام]
واسه چی به پات بشینم وقتی معرفت نداری
 دوشنبه 87 اردیبهشت 23 , ساعت 1:29 عصر |[ پیام]
دلم برایش سوخت. برای دلی که هیچ ظلمی نکرد و هیچ جفایی نکرد و هیچ کس را نیازرد. اما خود ظلم و جفا دید و شکست و خرد شد...
 جمعه 87 اردیبهشت 13 , ساعت 4:40 عصر |[ پیام]

پشت خرمن گندم، لای بازوهای بید، آفتاب زرد کم کم رو نهفت.
بر سر گیسوی گندم زارها، بوسه ی بدرود...


 یکشنبه 87 اردیبهشت 8 , ساعت 2:14 عصر |[ پیام]
رفتم به کنار رود- سر تا مست- به هزار قصه، می برد زدست. چون قصه ی درد خویش با او گفتم: لرزید و رمید و نالید و شکست.
 یکشنبه 87 اردیبهشت 8 , ساعت 2:12 عصر |[ پیام]
گاهی دو چشم خونین از لای بوته ها، مبهوت می درخشد و مسحور می شود.
گاهی صدای «وای» کسی از فراز کوه در های و هوی همهمه ها دور می شود.
 یکشنبه 87 اردیبهشت 8 , ساعت 2:10 عصر |[ پیام]

بهش گفتم از این جا تا آسمون هفتم جایی که فرشته ها وجود دارند و خدا، فرق بینشون وجود داره.


 سه شنبه 87 اردیبهشت 3 , ساعت 3:26 عصر |[ پیام]
<   <<   36   37   38   39   40   >>   >