لب دریا، جدال تور و ماهی
ز وحشت می رود چشمم سیاهی
تپیدن های جان ها بود بر خاک
کنار هم، گناه و بی گناهی!
ز وحشت می رود چشمم سیاهی
تپیدن های جان ها بود بر خاک
کنار هم، گناه و بی گناهی!
دوشنبه 87 اردیبهشت 23
, ساعت 1:32 عصر |[ پیام]
دلم برایش سوخت. برای دلی که هیچ ظلمی نکرد و هیچ جفایی نکرد و هیچ کس را نیازرد. اما خود ظلم و جفا دید و شکست و خرد شد...
جمعه 87 اردیبهشت 13
, ساعت 4:40 عصر |[ پیام]
پشت خرمن گندم، لای بازوهای بید، آفتاب زرد کم کم رو نهفت.
بر سر گیسوی گندم زارها، بوسه ی بدرود...
یکشنبه 87 اردیبهشت 8
, ساعت 2:14 عصر |[ پیام]
رفتم به کنار رود- سر تا مست- به هزار قصه، می برد زدست. چون قصه ی درد خویش با او گفتم: لرزید و رمید و نالید و شکست.
یکشنبه 87 اردیبهشت 8
, ساعت 2:12 عصر |[ پیام]
گاهی دو چشم خونین از لای بوته ها، مبهوت می درخشد و مسحور می شود.
گاهی صدای «وای» کسی از فراز کوه در های و هوی همهمه ها دور می شود.
گاهی صدای «وای» کسی از فراز کوه در های و هوی همهمه ها دور می شود.
یکشنبه 87 اردیبهشت 8
, ساعت 2:10 عصر |[ پیام]
بهش گفتم از این جا تا آسمون هفتم جایی که فرشته ها وجود دارند و خدا، فرق بینشون وجود داره.
سه شنبه 87 اردیبهشت 3
, ساعت 3:26 عصر |[ پیام]