سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لیوان آب خنک را می نوشیم و به هوای گرم بیرون وارد می شویم!
 شنبه 87 تیر 8 , ساعت 11:46 صبح |[ پیام]

دلیل نوشتن هم برای خودمان روشن است که چرا برای کسی می نویسیم که اصلا اینجا را نمی شناسد. لزومی ندارد توضیح داده شود. اینجا برای ثبت خاطرات و وقایع و اینا و اوناست. کسی مشکلی دارد می تواند چشم پوشی کند و بزرگواری و این حرفا و نخواند.


 شنبه 87 تیر 8 , ساعت 11:45 صبح |[ پیام]
کاملا واضح و مبرهن بود.
 شنبه 87 تیر 8 , ساعت 11:45 صبح |[ پیام]

خواهشا کسی نوشته ها را به خودش برندارد. اینجا اگر نوشته ها به صورت خطابی هم نوشته می شود، نود و خورده ای درصد برای کسی است که اصلا اینجا را نمی شناسد و نوشته ها را نمی خواند. این حرف فکر کنم از زبان حال نویسنده های فعال اینک هم باشد. در غیر این صورت در مورد من اینچنین است. لطفا مراعات بنُمایید...


 شنبه 87 تیر 8 , ساعت 11:44 صبح |[ پیام]
همه ی حرفهایش بیهوده بود. دست کم بیشترینش...
 شنبه 87 تیر 8 , ساعت 11:33 صبح |[ پیام]
خودش می دانست با هم چه عواملی داشتند و دلیلش این بود که خاطرات را مدام زنده می کرد.
 شنبه 87 تیر 8 , ساعت 11:32 صبح |[ پیام]
آری، آغاز دوست داشتن است. گرچه پایان راه ناپیداست. من به پایان دگر نیندیشم، که همین دوست داشتن زیباست.
 شنبه 87 تیر 8 , ساعت 11:25 صبح |[ پیام]
درد دارد. سخنانش که بدون هیچ قضاوتی بود دل را له می کند.
 شنبه 87 تیر 8 , ساعت 11:24 صبح |[ پیام]
در آن لحظه سخت ترین خاطرات و فکرها تنت را در آغوش می گیرد و ذهنت را به نوک قله ی کوهی می برد که یک آن رها شدنت تنها دست اوست.
 شنبه 87 تیر 8 , ساعت 11:21 صبح |[ پیام]
تعجب کرده بودم اساسی. ساعت یازده و خورده ی شب زنگ زد. کاش برداشت بد نکند.
 شنبه 87 تیر 8 , ساعت 11:20 صبح |[ پیام]
<   <<   21   22   23   24   25   >>   >