سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حامد هم داره خودش رو تحویل می گیره. میگه من که میرم یزد بیاید اونجا اردو و از این حرفا
 شنبه 87 فروردین 24 , ساعت 7:27 عصر |[ پیام]
حامد داره میره. داره میره یزد. داره سخنرانی می کنه الان.
 شنبه 87 فروردین 24 , ساعت 7:26 عصر |[ پیام]

- پس اون هیچگاه ها مال خودت بود!

- خواهش می کنم! :D


 شنبه 87 فروردین 24 , ساعت 12:18 عصر |[ پیام]
کسی نیست همکاری کنه با من؟امر خطریه ها...دست کم نگیرین.
 شنبه 87 فروردین 24 , ساعت 8:24 صبح |[ پیام]
کارم هم سخت شد.باید یه حرف زشتی باادبانه‏ای بهش یاد بدم تا بتونه موقع عصبانیت بریزه بیرون.حداقل این جوری بی شخصیت جلوه نکنه.حالا چه حرف زشت با ادبانه بهش یاد بدم؟
 شنبه 87 فروردین 24 , ساعت 8:23 صبح |[ پیام]
اگه بهت بگویند:«به خودم مربوطه که دارم چه می‏کنم...» چه برداشتی می‏کنید؟
 حس کردم به من می‏گه :«به توچه!!!فضولی مگه؟»
بدجوری دردم اومده...این جور مواقع یهو ساکت می‏شوم...همین...
 شنبه 87 فروردین 24 , ساعت 8:21 صبح |[ پیام]
خوبه یاد بگیریم موقع دعوا و عصبانیت با ادب باشیم.مگه نه؟چیزی ازمون کم می‏شه اگر با ادب باشیم؟ < language=java>
 شنبه 87 فروردین 24 , ساعت 8:17 صبح |[ پیام]

با سلام. آقای .... سلام علیکم. من می خوابم. شش صفحه نوشته‏ام. سه تا موضوع را هم کامل کرده‏ام. نمازم را که خواندم می‏خوابم. بقیه‏اش را تا امروز عصر تمام می‏کنم. می‏دانم خیلی دیر شده است اما چاره‏ای نیست. خب؟ امید است مورد نفرین قرار نگیریم!


 شنبه 87 فروردین 24 , ساعت 5:27 صبح |[ پیام]
زینب خودمون...
 شنبه 87 فروردین 24 , ساعت 2:43 صبح |[ پیام]

من از اسطوره های از تهی لبریز می ترسم.

نمی دونم چرا هر وقت به یاد این شعر می افتم، علی دایی میاد توی ذهنم.


 شنبه 87 فروردین 24 , ساعت 2:37 صبح |[ پیام]
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >